کتاب «تغییرات جمعیتی و نقش آن در تحولات مختلف جامعه» با موضوع گفتوگو با اندیشمندان علوم انسانی و اسلامی درباره تغییرات جمعیتی، تنظیم هادی عرب از سوی انتشارات مؤسسه امام خمینی رحمة الله علیه منتشر شده است. متن زیر بخشی از این کتاب است
پرسش: امروزه نقش و کارکرد زنان و خانواده بر اثر عواملی مانند شهرنشینی، تحصیلات مدرن و... تغییر یافته است و خانهداری و کمک به همسر جزء کار به شمار نمیآید؛ درحالیکه خانهداری، تربیت فرزند و همسرداری یکی از بزرگترین فعالیتهای اجتماعی است. هزینه ی زیاد فرزندآوری و تحولات فرهنگی نیز موجب شده است تا فرهنگ زندگی بدون فرزند رواج یابد و خانوادهها در معرض خطر قرار گیرند. به نظر شما، آیا در اسلام استیلاد و فرزندآوری جزو فلسفه ی ازدواج است یا اینکه همسرگزینی برای رفع نیازهای مادی و دنیوی انسانهاست؟
پاسخ: این مقوله با توجه ویژه ی مقام معظم رهبری به آن، جایگاه ویژهای پیدا کرده است. شورای عالی انقلاب فرهنگی نیز بهطور اصولی و اساسی به تغیر سیاستهای کلان جمعیتی کشور پرداخت و آن را در مجلس تأیید کرد. درحقیقت، از ابتدای سال 1392، پس از 22 سال، سیاستهای جمعیتی کشور تغییر کرد. سرآغاز این پیچ مهم در سیاستهای جمعیتی و تغییر آن، توجه ویژه ی مقام معظم رهبری، و پسازآن شورای عالی انقلاب فرهنگی و مجلس شورای اسلامی بود. هماکنون نیز شاهد بهتر شدن قوانین و اجرای آنها هستیم. با توجه به اهمیت این موضوع، شایسته است متفکران و فرهیختگان حوزه و دانشگاه، و نیز سیاستگذاران و برنامهریزان کشور بهطور ویژه به آن بپردازند.
فلسفه ی ازدواج
در اسلام، ازدواج بعنوان مبنای شکلگیری نهاد خانواده یک مقوله و فرزندآوری نیز مقولهای دیگر است؛ یعنی اینها دو مقوله ی جدایند؛ اما هر یک رابطه ی تنگاتنگی با دیگری دارد. چند فلسفه ی مهم برای ازدواج در نظر گرفته شده که همه ی آنها مورد توجه اسلام است.
نخستین و پایینترین سطح فلسفه ی ازدواج، پاسخگویی به نیازهای جنسی و جسمی زن و مرد است. ساختار فیزیولوژیکی زن و مرد بهگونهای آفریده شده است که برای رفع نیازهای جنسی و جسمی به یکدیگر نیاز دارند، و این مورد توافق همه است؛ یعنی حتی حادترین افکار فمینیستی نیز این مسئله را قبول دارند. در این بخش، نگاه اسلام با دیگران یکسان است.
فلسفه ی دوم ازدواج نیز که بین دیدگاه اسلام و دیگران مشترک است، پاسخگویی به نیازهای عاطفی است. زن و مرد بهغیر از نیازهای جنسی، برای ارضای نیازهای عاطفیشان نیز به یکدیگر نیاز دارند؛ این همان چیزی است که در آیه 21 سوره روم به عنوان مایه ی سکون و آرامش معرفی شده است. این مسئله نیز تاحدودی درست است و علم روانشناسی نیز آن را میپذیرد. البته باید یادآور شد که ارضای نیازهای جسمی، جنسی، عاطفی و روانی را میتوان بدون ازدواج نیز محقق ساخت؛ اما اسلام تأکید دارد که این تأمین نیازها از روشی معیّن انجام شود. روشمندسازی این دو نیاز نیز موضوعی است که تقریباً همه ی رویکردها و مکاتب بر آن اتفاقنظر دارند؛ بهجز یکسری افکار نادر که به آنارشیسم جنسی و روابط آزاد زن و مرد قایلاند؛ یعنی بیشتر مکاتب و اندیشهها بهنوعی به کانالیزه کردن روابط و بیرون آوردن آن از آنارشیسم معتقدند؛ ولی ضوابط و اندازه ی آنها باهم تفاوت دارد. به نظر من، دنیای غرب نیز امروز نوعی کانالیزه کردن را میپذیرد؛ ولی ممکن است ضوابط و شرایط آن با دیدگاه اسلامی تفاوت داشته باشد. بههرحال، اسلام درباره ی پاسخگویی این دو نیاز ازطریق ازدواج تأکید، و دراینزمینه با بسیاری از مکاتب دیگر اشتراک دارد.
فلسفه ی سوم ازدواج این است که بشر غیر از نیازهای روحی و روانی، نیاز به تداوم در خود احساس میکند و کسی که از پدر و مادری متولد میشود، درحقیقت نوعی امتداد وجود شخص است. این نیاز نیز ازطریق ازدواج و براساس یک روش معیّن پاسخ داده میشود. البته این نیز نوعی نیاز روانی است.
فلسفه ی چهارم بقای نوع است؛ یعنی ازدواج باعث بقای نوع بشر است. فلسفه ی دوم و سوم، ازدواج را وارد فاز دیگری میکند که به فرزندآوری منجر میشود؛ یعنی درواقع داشتن فرزند را میتوان فلسفه ی ازدواج دانست.
فلسفه ی پنجم ازدواج این است که در آن یک کمال روحی نهفته است که آثار و برکات معنوی دارد و فراتر از رویکردهای مادی است. چهار فلسفه ی قبل، بین دیدگاه وحیانی و اسلامی با دیدگاه و رویکردهای بشری مشترک است؛ اما فلسفه ی پنجم، مسئلهای ویژه و خاص است. برای مثال، در آموزههای اسلامی آمده است که ازدواج در نماز و دیگر عبادتهای فرد تأثیر دارد. اینها نشاندهنده ی آن است که ازدواج نوعی نیاز فرامادی، فراطبیعی و روحی را تأمین میکند؛ حتی اگر احساس این نیاز در شخصی وجود نداشته باشد، این نیاز بهطور ذاتی وجود دارد. ازاینرو، با ازدواج، انسانها به کمال میرسند و نماز، عبادات و آمادگی همسران برای تقرب به خداوند متفاوت میشود. پس فلسفه ی پنجم ازدواج، رویکرد اسلامی را از سطوح قبلی بالاتر میآورد و یک سطح معنوی و الهی به آن میبخشد.
ششمین فلسفه ی ازدواج این است که پس از ازدواج، فرد یکسری مسئولیتهای جدید در خانواده پیدا میکند که موجب بالاتر رفتن قابلیتهای تکلیفی و ارزشهای وجودی شخص میشود. پس فلسفه ی اول و دوم، ناظر به نیازهای مادی فردی است و در مکاتب مختلف، مشابه است؛ در فلسفه ی سوم و چهارم موضوع فرزند مطرح میشود که در حد نیازهای فردی و اجتماعی، و مشترک با دیگران میباشد؛ اما فلسفه ی پنجم و ششم، ویژگیهای خاص رویکرد دینی و وحیانی اسلام را نشان میدهد. درحقیقت، در این رویکرد، جایگاه شخص به مرتبه ی بالاتری سوق پیدا میکند و کمال او با ازدواج مقدر تأمین میشود.
نکته ی دیگر این است که فلسفه ی فرزند و فرزندآوری در قرآن و متون دینی در قالب منظومه ی مشخصی مورد توجه قرار گرفته است. اگر خانواده را یک هسته ی اصلی در نظر بگیریم، پدر و مادر دو ضلع این مجموعه، و ضلع سوم آن فرزند است که برآیند و فلسفه ی آن دو ضلع است.
فلسفه ی فرزند از دیدگاه آموزههای اسلامی
حال پرسش این است که نگاه قرآن و دین به فرزند چگونه است؟ اگر کسی بپرسد نگاه دین یا قرآن و یا منابع دینی به دنیا و نعمتهای دنیایی به چه صورت است؟ نخست خواهیم گفت نعمتهای دنیا، تفضل خداوند بر بندگان است؛ دوم اینکه همه ی نعمتها در عین نعمت بودن، مایه ی آزمایش و فتنه ی بشر نیز میباشد. در همه ی نعمتها یک فتنه، نهفته که ازطرف خداوند به بشر داده شده است. سوم و چهارم اینکه، این نعمتها مایه ی افتنان و امتحان ماست. ازاینرو، با اختیار میتوانیم به دو شکل با آنها مواجه شویم. اگر آنها را در مسیر درست به کار گیریم، نعمت خاصه، رحمت الهی و مایه ی سعادت بشر میشود؛ اگر هم از این نعمتها بهشکل نامناسب استفاده کنیم، مایه ی عذاب و شقاوت انسان است. این چهار عنصر در همه ی نعمتهای عالم وجود دارد؛ عناصر اول و دوم، یعنی نعمت و فتنه، تکوینی است؛ اما عناصر سوم و چهارم در اختیار ماست. پس نگاه قرآن و دین به همه ی نعمتها در قالب این چهار مفهوم بیان شده است.
درباره ی اولاد نیز وضعیت به همین صورت است. در برخی آیات قرآن، اولاد نعمت معرفی شده است: الْمالُ وَالْبَنُونَ زِینَه ی الْحَیاه ی،[1] و در مواردی نیز عبارت فتنه درباره ی آن به کار رفته است: إِنَّما أَمْوالُکُمْ وَأَوْلادُکُمْ فِتْنَه ی.[2] این مسئله به چگونگی تعامل ما بستگی دارد؛ یعنی اولاد میتواند باقیات صالحات، و یا دشمن انسان شود؛ اگر اولاد بهخوبی تربیت شوند، باقیات صالحات، و امتداد وجودی انسان میشوند و پس از مرگ نیز آثار و برکاتشان به انسان میرسد؛ ولی اگر بهخوبی پرورش نیابند، دشمن انسان، و مانع او در انجام دادن وظایف الهی میشوند. بنابراین، اولاد و فرزند در قالب چهار مفهوم در قرآن آمده است؛ یعنی اولاد بهطور ذاتی مانند دیگر نعمتهای الهی است؛ ولی اینکه سرانجام آن برای انسان چگونه باشد، تابع اختیار و عملکرد خود انسان است.
مسئله ی دیگر این است که نفس حیات، خیر است و اسلام نیز آن را تأیید میکند: قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِیعاً؛[3] یعنی نفس حیات، گرانقدر و باارزش است که دلایل فلسفی نیز آن را تأیید میکند.
پرسش: نگاه فقهی تشیع و مکتب اهل بیت به جمعیت و فرزند چگونه است؟
پاسخ: هر فعل اختیاری انسان مشمول یکی از احکام شرعی میشود؛ یعنی وجوب، استحباب، کراهت، حرمت و اباحه. اینها پنج حکم شرعی و تکلیفی است که هر فعل اختیاری براساس آن شکل میگیرد. حال پرسش این است که فرزندآوری بهمثابه فعل اختیاری زن و مرد، براساس این احکام شرعی چه حکمی دارد؟ برای پاسخ به این پرسش، مقدمهای را بیان میکنم. گاهی این احکام، عنوان اولیه و گاهی نیز عنوان ثانویه دارند. این ویژگی از مهمترین ارکان فقه شیعه است. عنوان اولیه یعنی اینکه فعلی، بدون در نظر گرفتن جوانب آن، چه حکمی دارد؛ مانند نماز خواندن یا خوردن مسکرات و...؛ ولی در بسیاری از موارد، با آنکه موضوعی، حکم اولیه دارد؛ اما یک عنوان ثانویه ی استثنایی، حکم آن را تغییر میدهد؛ برای مثال، اگر فرد مریضی نتواند وضو بگیرد، میتواند تیمم کند؛ به موارد اینچنینی "عناوین ثانویه" میگویند.
حکم اولیه ی فرزندآوری، مستحب مؤکد است؛ در وسائلالشیعه کتاب نکاح، ابواب اولاد ـ ابواب اول، دوم، سوم، چهارم ـ تعداد زیادی از روایات بر این مسئله تأکید دارند که داشتن فرزند، تکثر و تعدد اولاد و دعای انسان برای طلب فرزند صالح مستحب است. برای فرزند نیز برکات زیادی بیان شده است؛ مانند اینکه فرزند نیازهای انسان را تأمین میکند؛ تأمین معیشت را خودش درست میکند؛ برکاتی برای زندگی معنوی و آخرت انسان دارد؛ حتی در روایات آمده است که اولاد سقطشده نیز در آخرت شفیع پدر و مادر خود میشوند.
پرسش: به نظر شما، تغییر سیاستهای جمعیتی در مقاطع گوناگون، به چه علت بوده است؟
پاسخ: حکم اولیه، الهی، ازلی و ابدی است؛ یعنی از هر فقیهی حکم فرزندآوری پرسیده شود، در جواب میگوید فرزنددار شدن و تکثر اولاد مستحب مؤکد است؛ اما در شرایط ویژه، یعنی اوضاع و احوال اجتماعی، علمی و اقتصادی و شرایط مختلف، این حکم اولیه میتواند به یکی از چهار حکم دیگر تبدیل شود. برای مثال، اگر جمعیت اسلامی در حال انقراض باشد، حکم فرزندآوری که مستحب است، به واجب تغییر میکند؛ یا اینکه اگر پدر و مادر از فرزندشان تقاضا داشته باشند که بچهدار شود، بر او واجب میشود که فرزند بیاورد. پس عوامل متعدد خانوادگی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی میتوانند در این تغییر حکم تأثیر داشته باشند.
همچنین ممکن است حکم فرزندآوری از استحباب به کراهت یا حرام تغییر یابد؛ یعنی چهبسا بر اثر افزایش جمعیت، شرایطی در جامعه به وجود آید که سبب آسیب به نظام اسلامی شود. دراینصورت، حکم از استحباب به مکروه یا حرام تغییر میکند. برای مثال، در سالهای 1362ـ1363، چون شرایط اقتصادی و زیرساختهای کشور نامناسب بود، سیاست کاهش جمعیت را اعمال کردیم. گاهی نیز ممکن است مصالح و مفاسد متوازن باشد که دراینصورت حالت اباحه پیش میآید. بنابراین، باید به این نکته توجه کرد که اگر نظام اسلامی سیاست جمعیتی خود را تغییر داد، نباید این سؤال در ذهن نخبگان یا عموم جامعه پیدا شود که حکومت با دین مردم بازی میکند؛ بلکه این نشاندهنده ی ظرفیت و انعطافپذیری دین اسلام است؛ یعنی حکم اولیه ی فرزندآوری، مستحب مؤکد است؛ این اصل هیچ تغییری نمیکند؛ اما با توجه به شرایط مختلف جامعه، میتواند از حرام تا واجب تغییر یابد.
اگر کارشناسان تشخیص دادند در مقطعی بهدلیل افزایش جمعیت، کشور از پیشرفت بازمیماند و آسیب میبیند، "عنوان ثانویه" پیش میآید و میتوان آن را محدود کرد. برای مثال، میزان رشد جمعیت باید از چهار درصد به سه درصد برسد؛ یا برنامه ی سیاست جمعیتی کشور این بود که میزان رشد جمعیت در سال 1403 به 2/5 درصد برسد، اما دوازده سال زودتر به این هدف رسیدیم. بنابراین، حالتهای ثانوی باعث تغییر احکام میشود و این تغییر به زمان، مکان، و تحولات مختلف اجتماعی بستگی دارد. پس نباید درباره ی این تغییر نگران بود. در زندگی فردی، ما برای خواندن نماز، وضو میگیریم؛ اما در هنگام مریضی تیمم میکنیم؛ در زندگی اجتماعی نیز وضعیت به همین صورت است؛ یعنی موضوعی بهطور ذاتی، مستحب است، ولی به حرام تبدیل میشود. برای مثال، حج واجب است؛ ولی در یک زمانی شرایطی خاص پیدا شد و مردم یک سال به حج نرفتند.
افزونبر عناوین ثانویه، اختیارات حکومت و ولایت نیز مطرح است. اِعمال ولایت و حاکمیت نیز اصولاً براساس مفاسد و مصالح است. ازاینرو، ولیّ امر میتواند براساس اختیارات خود و شرایط کشور، دراینباره سیاستگذاری کند.
پس سطح اول حکم تکثیر نسل، استحباب مؤکد است؛ سطح دوم که عناوین ثانویه میباشد، بین حرمت تا وجوب متغیر است؛ سطح سوم نیز جزء اختیارات ولایی حکومت است که آن نیز براساس مصالح و مفاسد و براساس اختیارات میتواند آن را تنظیم کند. در این بخش، کارشناسیها بسیار مهم است. چهبسا گاهی این کارشناسیها نادرست باشد؛ بهگونهایکه حتی مقام معظم رهبری نیز در سخنرانی خود عذرخواهی، و بیان کردند که آن کارشناسیها برای یک دهه لازم بود، ولی بعدازآن دچار غفلت شدیم و رشد جمعیت کاهش یافت که این به کشور آسیب میرساند.
پرسش: در سال 1335 جمعیت ایران حدود نوزده میلیون بوده است وسی سال بعد، در سال 1365 به پنجاه میلیون رسید؛ برآورد متخصصان این بود که سرعت رشدجمعیت بعداز انقلاب اسلامی بسیار زیاد شده و هر بیست سال جمعیت دو برابر میشود. ازاینرو، سیاستهای کاهش جمعیت را اِعمال کردند. پس از دو سال سیاستهای کنترلی، رشد جمعیت به کمتر از 1/5 درصد رسید؛ یعنی پنجاه درصد افت جمعیت داشتیم. به باور کارشناسان، اگر 40 درصد جمعیت زیر پانزده سال باشند، جمعیت آن کشور جوان است. در سال 1388 نرخ جمعیت جوان ما به 25 درصد رسید؛ یعنی پس از 23 سال، جمعیت جوان ما از 45 درصد به 25 درصد رسید. پیشبینی میشود با این روند، پس از 23 سال دیگر، یعنی در سال 1411، جمعیت جوان کشور به صفر برسد. پرسش این است که در جامعه ی اسلامی، جمعیت چه تأثیری در پیشرفت آن دارد؟ آیا جمعیت بیشتر باعث افزایش قدرت سیاسی و اجتماعی جامعه ی اسلامی میشود یا جمعیت کمتر و مرفهتر چنین نقشی را ایفا میکند؟
پاسخ: هم در منطق مادی و هم در منطق معنوی، جمعیت بهطور ذاتی مظهر قدرت و پیشرفت است؛ البته نه بهشکل علت تامه، بلکه بهشکل اقتضا؛ یعنی ذات جمعیت، قدرت اجتماعی و سیاسی تولید میکند و اگر بهدرستی هدایت شود، میتواند قدرت اقتصادی نیز ایجاد کند. بنابراین، نمیتوان گفت کثرت جمعیت موجب عقبماندگی میشود؛ زیرا ذات جمعیت میتواند موجب پیشرفت شود؛ بدینمعنا که در جمعیت بیشتر، احتمال افزایش تعداد تیزهوشان نیز بیشتر است. پس در منطق اسلام، ذات جمعیت، هم خیر است و هم میتواند منشأ قدرت، پیشرفت و تعالی شود؛ ولی این اقتضاست؛ یعنی مقابل علیت تامه است و لزوماً بدینمعنا نیست که حتماً اینچنین شود. بههرحال، به نظر میآید کثرت جمعیت، سرمایهای برای تولید قدرت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی است.
ولی چهبسا عواملی مانع رسیدن به این هدف باشند؛ مانند اینکه سیاستگذاران و برنامهریزان در زیرساختها تصمیمگیریها مشکل داشته باشند یا کمبودهای مقطعی وجود داشته باشد که نتوانند آنها را برطرف سازند. این نکته را باید بهمنزله ی یک مبنا بپذیریم. دراینصورت، باید به همان مبنای احکام اسلامی بازگردیم. اسلام میگوید اگر در شرایطی جمعیت منشأ عقبماندگی شود، ازآنروست که ضعف و مشکلی در کار شما وجود دارد؛ یعنی باید این ضعف را برطرف سازید، نه اینکه جمعیت را کاهش دهید؛ اما اگر کارشناسان میگویند نمیتوانیم در این بازه ی زمانی ـ برای مثال سال 1367 ـ مشکلات را حل کنیم، دراینصورت میتوانید جلوی رشد جمعیت را بگیرید تا دچار عقبماندگی نشویم؛ ولی هرگاه توانستیم بر مشکلات فایق آییم، باید برنامهریزی کنیم تا ضریب رشد جمعیت افزایش یابد.
نکته ی دیگر این است که سبک زندگی غربی و اسلامی باهم تفاوت دارد. در سبک زندگی غربی، اصل، رفاه و آسایش است؛ درحالیکه در سبک زندگی اسلامی، گرچه آسایش و رفاه خوب است، اصل نیست. ازاینرو، باید یک سبک متوسطی از زندگی را در نظر بگیریم و براساس آن جمعیت را کم یا زیاد کنیم؛ نه یک رفاه حداکثری که ناظر بر سبک زندگی غربی است. پس در تنظیم شاخصها باید به این نکته ی مهم توجه کنیم.
پرسش: برخی از متفکران میپندارند مشکلات اقتصادی ما ناشی از مشکل جمعیتی است؛ یعنی جمعیت زیاد باعث شده است تا این مشکلات اقتصادی در کشور به وجود آید. ازسویدیگر، عدهای بر این باورند که ساختارهای اقتصادی ما نارسا و مشکلزاست و این مسئله به جمعیت ارتباطی ندارد. به نظر شما، آیا منشأ مشکلات اقتصادی ما به جمعیت بازمیگردد یا علل دیگری دارد؟
پاسخ: باید منصفانه به این مسئله نگریست. یک موضوع این است که کاهش جمعیت کشور ما به چه عواملی بازمیگردد. در طی این سالها، عوامل اقتصادی، فرهنگسازی، تغییر سبک زندگی و برخی از شرایط جهانی باعث کاهش جمعیت شده است. پس باید همه ی این عوامل را باهم در نظر بگیریم. اما امروزه مقام معظم رهبری، شورای عالی انقلاب فرهنگی و مسئولان تأکید دارند که در شرایط فعلی کاهش جمعیت برای کشور این خطر را ایجاد میکند که در چهل تا پنجاه سال آینده رشد جمعیت منفی شود و جمعیت جوان کشور کاهش یابد. در سال 1367 شرایط کاملاً ویژه بود و مجبور بودیم سیاست کاهش جمعیت را در پیش بگیریم؛ اما امروزه در طرف دیگر طیف قرار گرفتهایم؛ یعنی پیامدهای این وضعیت هشدار میدهد که باید خیلی سریع سیاستها را تغییر دهیم.
مسئله ی دیگر اینکه، ما با ارائه ی انقلاب اسلامی، گفتمان جدیدی را به نمایش گذاشتهایم. این گفتمان در رقابت با گفتمانهای دیگر قرار دارد. در این رقابت، رشد جمعیتی 1/3 درصد به ما آسیب میرساند؛ همانگونهکه خود غربیها گفتهاند. ازسویدیگر، با توجه به ظرفیت فعلی کشور و پیشرفتهایی که داشتهایم، میتوانیم زیرساختها را تا حدودی تغییر دهیم . الان یک نکتهای که تصور اشتباهی از آن وجود دارد، این است که سیاستهای ما در رشد جمعیتی از 1 تا 3/4 باشد این منطقی نیست، البته رشد چهار تا پنج درصد کسی الان این را نمیگوید. اگر ما رشد جمعیت را به 2/5 برسانیم، معقول خواهد بود و از مخاطرات آینده جلوگیری خواهد کرد. البته باید به مسئله از دید حاکمیتی نیز توجه کرد، و درصورتیکه بخواهیم فراتر از آن را در نظر بگیریم، باید همه ی جوانب آن را محاسبه کنیم.
پرسش: آیا با وجود مشکلات اقتصادی موجود، میتوانیم مسئله ی افزایش جمعیت را دربین مردم مطرح، و درباره ی آن فرهنگسازی کنیم؟
پاسخ: اگر این کار را انجام ندهیم، در آینده با مشکلاتی جدی مواجه خواهیم بود. امروزه در جامعه ی ما مشکلات اقتصادی وجود دارد؛ ولی همیشه در برنامهریزیهای کلان کشور باید اهم و مهم کنیم و راهبرد کلان کشور را در نظر بگیریم. تغییر جمعیت از 1/3 درصد به بیش از دو درصد ضرورتی است که الزام فقهی به دنبال خود دارد، اما فراتر از آن، چنین الزامی ندارد.
پرسش: برخی از کشورها که وسعت جغرافیایی زیاد و جمعیت کمی دارند، برای حفظ کشورشان دربرابر مهاجمان، از تکنولوژیهای پیشرفته استفاده میکنند؛ اما ما در دوران دفاع مقدس با جمعیت جوان زیادی که داشتیم، توانستیم درمقابل دشمن ایستادگی کنیم. آیا کثرت جمعیت در دفاع از سرزمین و حفظ و نگهداری آن اثرگذارتر است یا اینکه پیشرفتهای تکنولوژیکی، نقش مهمتری ایفا میکنند؟
پاسخ: بیشک در شرایط فعلی باید رشد جمعیتمان را به بیش از دو درصد برسانیم. به نظر من، هیچ تکنولوژیای نمیتواند جای جمعیت جوان و دانشمند را بگیرد. این یک عامل اساسی برای افزایش قدرت اجتماعی و سیاسی آینده کشور است؛ اما درباره ی اینکه برای حفظ کیان کشور و بهمنزله ی یک گفتمان جدید، بر فناوری بیشتر تکیه کنیم یا جمعیت، باید هردو را بهشکل متعادل در نظر بگیریم؛ یعنی تا کمتر از دو درصد، هیچچیزی جای جمعیت را نمیگیرد. البته باید فناوریهایمان را نیز تقویت کنیم؛ ولی این عامل زمانی اثرگذار است که در کنار آن جمعیتی جوان، خلاق و عالم وجود داشته باشد. اگر این جمعیت جوان وجود نداشته باشد، آفات زیادی خواهد داشت. پسازاینکه جمعیت مطلوب تأمین شد، باید به عوامل دیگر نیز توجه کنیم.
[1]. کهف (18)، 46.
[2]. تغابن (64)، 15.
[3]. مائده (5)، 32.