طلیعه سخن
دوران کودکی و نوجوانی امام حسینعلیهالسلام مشحون از آموزههای اخلاقی، تربیتی و فضیلتهای انسانی است. خواندن، شنیدن و مطالعۀ نحوۀ ارتباط و رفتار رسول خداصلیاللهعلیهوآله با آن گرامی در آن دوران، بسی جذاب و شیرین است؛ در این فرصت، گزارشهایی را در این باره به مخاطبان عزیز تقدیم میکنیم:
محبوب رسول خدا صلی الله علیه و آله
رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله نه تنها به وجود امام حسینعلیهالسلام به شدّت عشق میورزید؛ بلکه به کودکانی هم که با آن حضرت بازی میکردند و مهر و علاقه به امام حسینعلیهالسلام نشان میدادند، محبّت میکرد و آنها را نیز گرامی میداشت.
آن حضرت، روزی با گروهی از یاران خود از مسیری عبور میکرد، عدهای از کودکان در آن مسیر با همدیگر بازی میکردند. رسول خداصلیاللهعلیهوآله نزدِ یکی از آنان رفت و او را نوازش کرد و پیشانیاش را بوسید، کودک را در بغل گرفت و بسیار با وی مهربانی کرد. از رسول خداصلیاللهعلیهوآله سؤال شد: «ای رسول خدا! چرا اینقدر به این کودک در میان سایر کودکان علاقه نشان میدهید؟» پیامبر فرمود: «این کودک با حسین من همبازی است. روزی دیدم با حسین بازی میکند و خاک قدم حسین را توتیای چشمش میکند. من او را به علت دوست داشتن حسین، دوست میدارم. جبرئیل به من خبر داد که در واقعه کربلا این کودک، یکی از یاران وفادار حسینم خواهد بود.» (1)
حسینعلیهالسلامدربستربیماری
روزی رسول خداصلیاللهعلیهوآله همراه جمعی از یاران خود به عیادت امام حسن و حسینعلیهالسلام آمدند که بیمار شده بودند. رسول خداصلیاللهعلیهوآله به علیعلیهالسلام فرمود: «خوب است برای شفای فرزندانت نذر کنی.» این پیشنهاد با استقبال خاندان علیعلیهالسلام روبهرو شد.
حضرت علی و فاطمهعلیهالسلام و فضه خادمه نذر کردند که اگر آن دو بزرگوار از بیماری شفا یابند، سه روز، روزه بگیرند. سپس آن، دو بزرگوار شفا یافتند. روزی که روزه گرفته بودند در خانۀ ایشان، طعام مناسبی یافت نشد. به دلیل همین، علیعلیهالسلام، سه صاع جو قرض کرد، حضرت فاطمهعلیهاالسلام جوها را آرد کرد و از آن آرد، پنج قرص نان برای خود، حضرت علیعلیهالسلام، بچهها و فضه پخت. هنگام افطار، همگی خواستند افطار کنند که در این هنگام، سائلی بر در خانه آمد و گفت: «درود بر شماای خاندان محمد! من مسکینی از مسکینان مسلمانانم. غذایی به من بدهید. خدای تعالی از غذاهای بهشتی به شما ارزانی بدارد.»
آن پنج تن، شخص مسکین را بر خود مقدم داشتند و نان خودشان را به او دادند و آن شب را با آب، افطار کردند. روز بعد نیز روزه گرفتند. چون هنگام افطار شد، مانند روز گذشته، غذا حاضر کردند که افطار کنند. یتیمی بر در خانه آمد. آنها آن یتیم را بر خود مقدم داشتند و غذای خود را به او دادند و به همین ترتیب، روز سوم هم، اسیری آمد. آن پنج تن، دوباره مانند دو روز گذشته، غذای خود را به اسیر دادند.
روز بعد، حضرت علیعلیهالسلام دست حسن و حسین را گرفت و نزد رسول خداصلیاللهعلیهوآله آورد. همین که چشم رسول خداصلیاللهعلیهوآله به آن دو افتاد، مشاهده کرد آن دو کودک از شدت گرسنگی میلرزند. سپس فرمود: «چقدر این منظره و این حالتی که در شما دیدم بر من ناگوار است.» آنگاه پیامبر برخاست و همراه ایشان به خانه علیعلیهالسلام آمد و فاطمهعلیهاالسلام را دید که در محراب به عبادت ایستاده و از گرسنگی لاغر شده و دیدگانش به کاسه سر فرو رفته است. مشاهده آن وضع، پیامبر را ناراحت کرد. در همین لحظه که عترت پیامبرصلیاللهعلیهوآله از سختترین و زیباترین امتحان الهی سربلند بیرون آمده بودند، حضرت جبرئیل نازل شد و این آیات را برای آن حضرت تلاوت فرمود: «یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَیَخَافُونَ یَوْماً کَانَ شَرُّهُ مَسْتَطِیراً * وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَیَتِیماً وَاَسِیراً * اِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللهِ لَا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَاءً وَلَا شُکُوراً»؛ (2) «آنان به نذر خود وفا میکنند و از روزی که شرّ و عذابش گسترده است، میترسند و غذای خود را با اینکه به آن علاقه و نیاز دارند به مسکین و یتیم و اسیر میدهند و میگویند ما شما را به خاطر خدا طعام میدهیم و هیچ پاداش و سپاسی از شما نمیخواهیم.»
جبرئیل بعد از تلاوت این آیات از سورۀ «انسان» به حضرت محمدصلیاللهعلیهوآله گفت: «خُذْهَا یَا مُحَمَّدُ هَنَّاکَ اللهُ فِی اَهْلِ بَیتِکَ؛ (3) ای محمد! این آیات را تحویل بگیر و داشتن این خاندان ایثارگر و باعظمت بر تو مبارک باد.»
دلبندپیامبرصلیاللهعلیهوآله،فدایاسلام
یکی از ویژگیهای امام حسینعلیهالسلام این است که آن حضرت، ذخیرۀ آخرت و مایۀ شفاعت گنهکاران امت اسلام است. روزی رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله وارد منزل شد و حسن و حسینعلیهماالسلام نیز در پی آن حضرت به خانه آمدند و در کنار پیامبر نشستند. رسول خداصلیاللهعلیهوآله حسنعلیهالسلام را بر زانوی راست خود و حسینعلیهالسلام را بر زانوی چپ نشانید. پیامبر، آن دو فرزندش را پیوسته نوازش و به آنها عشق و علاقه ابراز میکرد. روی حسنعلیهالسلام و حسینعلیهالسلام را میبوسید. در آن حال جبرئیل آمد و گفت: «ای رسول خدا! آیا حسن و حسین را دوست میداری؟!» فرمود: «کَیْفَ لَا اُحِبُّهُمَا وَهُمَا رَیْحَانَتَایَ مِنْ الدُّنْیَا وَقُرَّتَا عَینِی؛ چگونه آنان را دوست نداشته باشم [و به آنان ابراز عشق و علاقه نکنم؟] و حال که آن دو، دو گل خوشبوی من در دنیا و روشنی چشمانم هستند!»
جبرئیل گفت: «خداوند متعال بر این دو کودک، سرنوشتی مقدر کرده است که باید در مقابل آن شکیبا باشی.» حضرت خاتمصلیاللهعلیهوآله فرمود: «برادرم جبرئیل! چه سرنوشتی؟!» گفت: «خداوند مقدر کرده است که فرزندت حسن با مسمومیت به شهادت برسد و این فرزند حسین با شمشیر کشته و به ملاقات معبود نایل شود؛ امّا هر پیامبری دعای مستجاب دارد. اگر دوست داری درباره این دو فرزندی که این همه به آنان عشق میورزی دعا کن که از مسمومیت و ضربات شمشیر در امان بمانند و اگر میخواهی به مصائب و گرفتاریهای آنان صبر کن و پاداش آن را ذخیره آخرت و باعث شفاعت برای گناهکاران امت اسلام تا روز قیامت قرار ده.»
رسول خداصلیاللهعلیهوآله با آن همه عشق و علاقه به حسن و حسینعلیهالسلام، شهادت آنان را وسیله سعادت انسانها و نجات گنهکاران قرار داد و فرمود: «ای جبرئیل! من به تقدیر الهی راضیام و هیچ خواستهای غیر از خواسته او ندارم. دلم میخواهد، خداوند متعال، آنچه را که درباره این دو فرزندم مقدر کرده است، به انجام برساند و پاداش آن را ذخیره آخرت و شفاعت درباره گناهکاران امّتم قرار دهد.» (4)
خاطرهایازدورانکودکی
روزی ابو الحوراء سعدی از امام حسینعلیهالسلام خواست تا خاطرهای را از دوران کودکی خود، در محضر پیامبرصلیاللهعلیهوآله بیان کند. آن حضرت فرمود که روزی در حضور جدّ بزرگوارم بودم. برای آن حضرت مقداری خرما آوردند. من که کودک بودم دست دراز کردم تا یکی از آنان را بردارم و میل کنم؛ اما پیامبرصلیاللهعلیهوآله آن را به سرعت از دست من گرفت و به جای خود نهاد و به من فرمود: «عزیزم! صدقه بر خاندان محمد حلال نیست!» (5)
سیببهشتی
امام حسین و برادرش امام حسنعلیهالسلام بیشتر اوقات خود را در دوران کودکی در کنار رسول خداصلیاللهعلیهوآله سپری میکردند. چنانکه اشاره شد میان این پدر بزرگ مهربان و نوههای عزیزش، ارتباط عمیق عاطفی وجود داشت. حضرت جبرئیل نیز به صورتهای مختلف، نزد حضرت محمدصلیاللهعلیهوآله حضور مییافت. روزی جبرئیل به صورت دحیه کلبی ـ که یکی از یاران زیبا صورت پیامبر بود ـ نزد رسول خداصلیاللهعلیهوآله آمد. آن دو کودک، مثل همیشه در اطراف پیامبرصلیاللهعلیهوآله بازی میکردند. جبرئیل ناگهان با یک اشاره دست خود، یک سیب، یک انار و یک به از هوا گرفت و به حسن و حسینعلیهالسلام داد. آنان خوشحال از اینکه میوههای زیبا و بهشتی به دستشان رسیده است، نزد رسول خداصلیاللهعلیهوآله دویدند.
رسول خداصلیاللهعلیهوآله آنها را گرفت و بعد از اینکه بویید، به آنان فرمود: «نزد مادرتان ببرید و قبل از آن به پدرتان نیز نشان دهید.» حسن و حسینعلیهالسلام به دستور رسول خداصلیاللهعلیهوآله نزد والدین خود آمدند و از آن میوههای بهشتی استفاده نکردند تا اینکه پیامبر به منزل آنان آمد و همگی از آن میوهها خوردند. هر چه از آنها استفاده میکردند تمام نمیشد تا اینکه پیامبرصلیاللهعلیهوآله از دنیا رفت.
امام حسینعلیهالسلام بعد از رحلت رسول خداصلیاللهعلیهوآله در این باره فرمود: «آن میوهها به حال خود بود تا اینکه مادرم فاطمهعلیهاالسلام از دنیا رفت؛ پس از شهادت مادرم انار گُم شد و سیب و به همچنان در زمان حیات پدرم نزد ما بود. چون ایشان به شهادت رسید گلابی نیز گم شد و سیب نزد برادرم حسنعلیهالسلام بود تا بر اثر زهر به شهادت رسید. سپس نزد من بود تا زمانی که دشمن مرا در کربلا محاصره و آب را از من دریغ کردند. آن روز هر گاه تشنه میشدم آن را میبوییدم و تشنگیام آرام میگرفت. وقتی تشنگی بر من سخت شد آن را دندان زدم و به شهادت خود یقین کردم.»
امام سجادعلیهالسلام در این باره فرمود: «من این سخن را اندکی پیش از شهادت پدرم از او شنیدم و چون آن حضرت به شهادت رسید، در قتلگاه، بوی آن سیب پیچید. من هر چه تلاش کردم، آن را نیافتم. اکنون بوی خوش بهشتی آن سیب از قبر آن حضرت به مشام میرسد. هر کس از پیروان ما که زائر قبر پدر شهیدم باشد و بخواهد آن بوی خوش را استشمام کند، باید سپیدهدم و با خلوص نیّت آن را بجوید.» (6)
درآغوشرسالت
بزرگرهبر جهان اسلام به علت نداشتن وقت کافی، گاهی دیگران را به جلسات خود راه نمیداد و حتی به برخی از مسلمانان همچون ابوهریره میگفت: «کمتر نزد من آیید تا محبّتتان بیشتر باشد.» (7)؛ زیرا آن حضرت از سویی به دنیای اسلام حکومت میکرد و ملاقاتها و جلسات مهمی با کارگزاران حکومتی خود داشت. از سوی دیگر، وحی الهی و برنامههای اسلامی را از منبع وحی دریافت میکرد و از یک طرف مناجاتها، عبادتها و خلوتهایی با خداوند داشت و سرانجام به خانواده رسیدگی میکرد. همه این عوامل باعث شده بود، در وقت ایشان محدودیت ایجاد شود.
با همه این اشتغالات و محدودیتهای زمانی، امام حسینعلیهالسلام در هر لحظهای میتوانست به ملاقات آن بزرگوار نایل شود و از عواطف پدرانه و ابراز محبّتهای آن حضرت بهرهمند شود.
ام سلمه از همسران رسول خداصلیاللهعلیهوآله در این باره میگوید: رسول خداصلیاللهعلیهوآله به من فرمود: بر در اتاق بنشین و نگذار کسی به نزد من بیاید. من طبق دستور پیامبرصلیاللهعلیهوآله در مقابل در مینشستم و از مراجعان ممانعت میکردم. یک وقت حسینعلیهالسلام، خردسال فاطمهعلیهماالسلام وارد شد. وقتی خواستم او را بگیرم از دست من فرار کرد و خود را به جدّش رسانید. من عرضه داشتم: «ای پیامبر خدا! فدایت شوم! شما به من دستور دادی اجازه ندهم کسی به محضرتان بیاید؛ ولی حسین از دست من فرار کرد و نزد شما آمد.»
پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله فرمود: «عیبی ندارد.» پس از مدتی که ملاقات حسینعلیهالسلام با پیامبرصلیاللهعلیهوآله به درازا کشید، به اتاق سر زدم. دیدم رسول خداصلیاللهعلیهوآله در دست خود چیزی را نگه داشته و قطرات اشک از چشمانش سرازیر است. آن کودک نیز روی سینهاش قرار دارد. علت گریه پیامبر را جویا شدم آن حضرت فرمود: «ام سلمه! اکنون جبرئیل نزد من آمد و به من گزارش داد که امّت من در آینده، این پسرم را خواهند کشت و از آن خاکی که در آن کشته میشود برایم نمونه آورد و این، خاک آن سرزمین است که من در دست خود دارم.» (8)
ام سلمه در سخن دیگری جایگاه حسینعلیهالسلام را اینگونه تبیین میکند: آن روز رسول خداصلیاللهعلیهوآله در خانه من بود و حسن و حسینعلیهالسلام در کنارش بازی میکردند. در آن حال، جبرئیل نازل شد و گفت: «ای رسول خدا! امّت تو این پسرت را بعد از تو به شهادت میرسانند.»
پیامبرصلیاللهعلیهوآله بعد از شنیدن این خبر، اشکریزان، حسین را به آغوش چسبانید و به سینهاش فشرد. بعد از آن، مشتی خاک به من داد و فرمود: «ام سلمه! این خاک نزد تو امانت باشد.» بعد آن را بویید و فرمود: «وای از کرب و بلا! ایام سلمه! هرگاه این خاک به خون مبدل شد بدان که پسرم و محبوب دلم کشته شده است.»
ام سلمه عرضه داشت: «ای رسول خدا! از خداوند بخواه تا این مصیبت را از حسین دفع کند.» فرمود: «خواستم که این گرفتاری برطرف شود؛ امّا خداوند متعال وحی کرد:ای محمد! پسر تو به درجهای از مقامات معنوی خواهد رسید که هیچیک از مخلوقات عالم به آن نمیرسند و او شیعیان و پیروانی دارد که به آنان شفاعت خواهد کرد و آنان نیز بر عدهای دیگر شفیع خواهند بود. مهدی آل محمدصلیاللهعلیهوآله هم از نسل این پسرم است. پس خوشا به حال یاران و دوستان و عاشقان حسینعلیهالسلام؛ به خدا سوگند که آنان در روز قیامت سربلند و پیروزند.» (9)
ام سلمه آن خاک را در شیشهای گذارده بود و هر روز در آن خاک نظر میکرد و میگفت: «ای خاک! آن روز که به خون تبدیل شوی روز عظیمی خواهد بود.» (10)
لباسسرخبهشتی
روز عید بود. دو فرزند فاطمهعلیهاالسلام به خانه رسول خداصلیاللهعلیهوآله شتافتند و عرضه داشتند. «ای جدّ بزرگوار! امرزو روز عید و شادی است فرزندان اعراب، همه، لباسهای رنگارنگ و تازه و شاد پوشیدهاند؛ امّا ما لباس نو نداریم تا بپوشیم.» رسول اکرمصلیاللهعلیهوآله ناراحت شد و به فکر پاسخ به نیازهای روحی آن دو کودک افتاد؛ امّا لباسی شایسته برای روز عید نداشت. از خداوند متعال استمداد طلبید! خدایا! دل این دو کودک و مادرشان را نشکن! سپس جبرئیل نازل شد و دو دست لباس سفید بهشتی آورد. پیامبرصلیاللهعلیهوآله خوشحال شد و فرمود: «ای سروران جوانان بهشت! این لباسها را خیاط پروردگار به اندازه قد شما دوخته است.» آنان گفتند: «ای جدّ بزرگوار! اینها چیست؟ تمام بچههای عرب، لباسهای رنگارنگ و با نشاط میپوشند و ما پیراهن سفید به تن کنیم؟!» رسول اللهصلیاللهعلیهوآله دوباره به فکر فرو رفت. جبرئیلعلیهالسلام گفت: «ای محمدصلیاللهعلیهوآله! نگران نباش! رنگرز خداوند آنها را به هر رنگی بخواهند رنگ میکند و دل این بچهها را شاد خواهد کرد.» و سپس با اشاره جبرئیل ظرف آب و طشتی آوردند. جبرئیل گفت: «من آب میریزم و تو آن لباسها را در زیر آب فشار بده هر رنگی بخواهند همان میشود.»
پیامبرصلیاللهعلیهوآله به امام حسنعلیهالسلام فرمود: «نور چشمم! تو چه رنگی دوست داری؟» او گفت: «بابا جان! من رنگ سبز میخواهم.» پیامبرصلیاللهعلیهوآله آن را در طشت، خیس کرد و فشار داد. آن لباس سفید به لطف و قدرت خداوندی به رنگ زبرجد سبز در آمد آن را به امام حسنعلیهالسلام داد و او نیز پوشید. آنگاه لباس امام حسینعلیهالسلام را در طشت قرار داد و جبرئیل آب ریخت. پیامبرصلیاللهعلیهوآله به حسینعلیهالسلام گفت: «نور چشمم و عزیز دلم! تو چه رنگی دوست دارد؟» حسین گفت: «ای جدّ گرامی! من رنگ سرخ میخواهم.» حضرت خاتمصلیاللهعلیهوآله لباس را در طشت فشار داد و لباس به رنگ یاقوت سرخ درآمد و حسینعلیهالسلام آن را گرفت و پوشید.
پیامبرصلیاللهعلیهوآله از اینکه خواسته آن دو بچه را عملی ساخته بود خوشحال شد و آن دو کودک نیز با شادمانی، نزد مادر دویدند. بعد از رفتن آنان، جبرئیل گریه کرد. رسول خداصلیاللهعلیهوآله علت گریه را سؤال کرد و فرمود: «ای جبرئیل! امروز، روز شادی است و فرزندانم خوشحال شدند. آیا تو گریه میکنی؟»
جبرئیل گفت: «ای رسول خدا! گزینش این رنگها انتخابی ساده نبود و آنان براساس تقدیر و سرنوشتی که دارند رنگها را برگزیدند. پسرت حسن که رنگ سبز انتخاب کرد، مسموم میشود و از شدت سمّ، رنگ بدنش به سبزی میگراید و فرزندت حسین بر اثر ضربات شمشیر کشته میشود و بدنش به خون آغشته و سرخفام خواهد شد.» پیامبرصلیاللهعلیهوآله با شنیدن این سخن، محزون شد و گریست. (11)
دردورانجوانی
بعد از رحلت رسول گرامی اسلامصلیاللهعلیهوآله امام حسینعلیهالسلام دوران کودکی را تمام کرد و به نوجوانی گام نهاد. رحلت جانسوز پیامبرصلیاللهعلیهوآله در 28 صفر سال 11 هجری رخ داد. این ماجرا برای عدهای فرصتی مناسب بود که به دنبال مطامع دنیوی بودند تا رهبری جهان اسلام را از محور اصلی آن (امامت اهلبیتعلیهمالسلام) خارج کنند و به دست ابو بکر بن ابی قحافه بسپارند. او نیز در واپسین لحظات عمر خود، در سال 13 ق عمر بن خطاب را جانشین خود قرار داد. (12) عمر بن خطاب نیز بعد از 10 سال حکومت در سال 23 هجری به دست ابولؤلؤ کشته شد و عثمان بن عفان در مسند خلافت نشست و او نیز در سال 35 هجری با شورش دستهجمعی مسلمانان از خلافت برکنار شد و به قتل رسید.
به این ترتیب، دوران نوجوانی امام حسینعلیهالسلام در زمان خلافت ابوبکر و اوایل حکومت عمر بن خطاب سپری شد. حسین بن علیعلیهالسلام در دوران نوجوانی به وظایف خود به صورت شایستهای عمل کردند و در نشر معارف قرآن و اهلبیتعلیهمالسلام و دفاع و پاسداری از اهداف رسول خداصلیاللهعلیهوآله نهایت تلاش خود را به عمل آورد. در یکی از خاطرات دوران نوجوانی امام حسینعلیهالسلام آمده است:
روزی خلیفۀ دوم در اوایل خلافت خویش در بالای منبر رسول خداصلیاللهعلیهوآله نشسته بود و درباره این آیۀ شریفه سخنرانی میکرد: «النَّبِیُّ اُوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ»؛ (13) «پیامبرصلیاللهعلیهوآله نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.»
امام حسینعلیهالسلام که در گوشه مسجد نشسته بود و به حرفهای او گوش میداد با شنیدن سخنان متناقض خلیفه از جایش بلند شد و با کمال شهامت فرمود: «اِنْزِلْ عَنْ مِنْبَرِ اَبِی رَسُولُ اللهِ لَا مِنْبَرِ اَبِیکَ؛ از منبر پدرم رسول خداصلیاللهعلیهوآله پایین بیا! این منبر پدر تو نیست.»
عمر بن خطاب گفت: «راست میگویی! بلی، این منبر پدر توست، نه منبر پدر من! بگو ببینم، چه کسی این سخن را به تو آموخت؟ آیا پدرت علی بن ابی طالب؟!» امام حسینعلیهالسلام فرمود: «به جانم سوگند! اگر در این باره از پدرم هم اطاعت کرده باشم بیراهه نرفتهام؛ چرا که او هدایتگر و من رهیافته اویم. او از عصر رسول خداصلیاللهعلیهوآله بر عهدۀ همۀ مردم، بیعت و پیمان ولایت دارد. آن را جبرئیل از طرف خداوند آورد و جز منکران کتاب خدا، کسی آن را انکار نمیکند. مردم، آن پیمان را با دلهای خود شناختند؛ ولی در زبان منکر شدند. وای به احوال کسانی که حق ما اهلبیتعلیهمالسلام را انکار کنند. چگونه محمدصلیاللهعلیهوآله فرستاده خداوند، آنان را با خشم شدید و عذاب دردناکی که در انتظار آنهاست ملاقات خواهد کرد.»
عمر گفت: «ای حسین! بر منکر حقّ پدر شما لعنت! این مردم بودند که ما را به امیری برگزیدند و ما هم پذیرفتیم. اگر پدر تو را انتخاب کرده بودند ما نیز میپذیرفتیم.» امام حسینعلیهالسلام فرمود: «ای پسر خطاب! پیش از آنکه تو ابوبکر را بر خود امیر کنی تا او نیز تو را امیر پس از خود کند چه کسانی تو را امیر خود کردند؟! آیا رضایت شما رضایت محمدصلیاللهعلیهوآله بود؟! آگاه باش اگر زبانی پا برجا، مقاوم و استوار در تصدیق و کرداری که مورد یاری و کمک مؤمنان باشد، بود (یعنی اگر ما با زبان و یاری مؤمنان پشتیبانی میشدیم) تو نمیتوانستی بر آل محمدصلیاللهعلیهوآله مسلّط شوی و بر منبرشان بنشینی و بر آنان حاکم شوی؛ آن هم حکومت با کتابی که در خاندان محمدصلیاللهعلیهوآله فرود آمده است و تو از نکات عالی و سربسته آن جز با شنیدن، چیزی نمیدانی، شخص درستکار و نادرست نزد تو برابر است، پس خدا به آنگونه که سزاواری، سزایت دهد و از بدعتی که پدید آوردی به سختی بازجویی کند.»
بعد از این سخنان، عمر با خشم و ناراحتی از منبر پایین آمد و با گروهی از هوادارانش به منزل امیرمؤمنان علیعلیهالسلام رفت و خطاب به آن حضرت گفت: «ای ابا الحسن! امروز از فرزندت حسین چه چیزها که ندیدم! او در مسجد رسول اللهصلیاللهعلیهوآله با صدای بلند با ما سخن میگوید و اوباش و اهل مدینه را بر من میشوراند!» (14)
پینوشـــــــــــــتها:
(1). بحار الانوار، علامه مجلسی، نشر الوفاء، بیروت، 1040 ق، ج 44، ص 242.
(2). انسان / 7 ـ 9.
(3). تفسیر کشاف، محمود بن عمر زمخشری، مطبعة مصطفی محمد، مصر، 1356 ق، ج3، ص297؛ کشف الغمة، علی بن عیسی اربلی، مکتبة بنی هاشم، تبریز، ج 1، ص 304 و مجمع البحرین، فخر الدین الطریحی، نشر الثقافة الاسلامیة، 1408 ق، ج 4، ص 528.
(4). بحار الانوار، ج 44، ص 242.
(5). موسوعة کلمات الامام الحسینعلیهالسلام، گروه حدیث پژوهشکده باقر العلومعلیهالسلام، نشر معروف، قم، 1416 ق، ص 588.
(6). مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب مازندرانی، قم، 1379 ق، ج 3، ص 161 و مدینة المعاجز، سید هاشم بحرانی، مؤسسة المعارف الاسلامیة، قم، 1414 ق، ج 3، ص 393.
(7). سعدی مینویسد که ابو هریره هر روز به خدمت حضرت مصطفیصلیاللهعلیهوآله میآمد. حضرت فرمود: «یَا اَبَا هُرَیْرَةَ زُرْنِی غِبّاً تَزَدُدُ حُبّاً؛ هر روز میا تا محبّت زیاده شود.» گلستان، باب دوم، حکایت 25.
(8). المعجم الکبیر، سلیمان بن احمد طبرانی، مکتبة ابن تیمیه، قاهره، بیتا، ج 3، ص 109.
(9). بحار الانوار، ج 44، ص 225.
(10). تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، دارالفکر، بیروت، 1404 ق، ج 2، ص 301.
(11). بحار الانوار، ج 44، ص 245 و العوالم، الامام حسینعلیهالسلام، شیخ عبد الله البحرانی، مدرسة الامام المهدی، 1407 ق، ص 119.
(12). در یکی از مناظراتی که میان یک عالم شیعی و دانشمندی از اهل تسنن در جریان بود، دانشمند شیعی از راه جدل وارد شد و گفت: «به نظر من ابو بکر از پیامبرصلیاللهعلیهوآله خیلی عاقلتر و دوراندیشتر بود!!» عالم سنی که شنیدن این سخن را از یک مرد شیعیمذهب انتظار نداشت با ناباوری تمام گفت: «یعنی چطور؟ بیشتر توضیح دهید!» عالم شیعه گفت: «خوب معلوم است. طبق اعتقادات شما دانشمندان اهل سنت، پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله هنگام رحلت؛ جانشینی تعیین نکرد و جریان امامت و رهبری امت اسلام را بعد از خود و با آن همه اهمیت و حساسیت به انتخاب خود مردم واگذار کرد؛ امّا ابوبکر با صراحت و سیاست خاص خود عمر بن خطاب را برای جانشینی بعد از خود برای رهبری و زمامداری مسلمانان نصب کرد و نگذاشت بعد از وی، مردم به دودستگی و تفرقه دچار شوند.» با شنیدن این سخن، دانشمند سنی در مخمصه قرار گرفت و دیگر هیچ نگفت.
(13). احزاب / 6.
(14). الاحتجاج، احمد بن علی طبری، دارالنعمان، بیجا، بیتا، ج 2، ص 14؛ بحار الانوار، ج 30، ص 48؛ موسوعة کلمات الامام الحسینعلیهالسلام، ص116؛ تاریخ بغداد، ابوبکر خطیب بغدادی، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1417 ق، ج 1، ص14 و رهتوشه، ش 46، ص 62، مقاله نگارنده.