چـون هـنـگـام آن رسید که آفتاب دولت ابراهیم خلیل (ع ) از مشرق سعادت طلوع کند، منجمان نمرود را اطلاع دادند که امسال پسرى به وجود خواهد آمد که حکومت تو به دست او زایل مى شود.
نـمـرود براى پیشگیرى دستور داد: هر پسرى که در عرصه ملک او به وجود آیداو را بکشند.
موقع ولادت ابـراهیم فرا رسید و متولد گردید.
مادرابراهیم از بیم گماشتگان نمرود، فرزند خود را در چـیـزى پـیـچـیـد وبه غارى برد، در آن جا نهادش و در غار را محکم کرد و بازگشت .
روزبعد در فـرصـتـى به کودکش سر زد و وى را صحیح و سالم یافت .
مادر با تعجب دید که کودکش انگشت سـبـابـه خـود را بـه عـادت اطـفال دردهان گذاشته است و مى مکد و با آن تغذیه مى شود.
مادر مـقدارى اورا شیر داد و بازگشت.
از آن به بعد هر وقت فرصت مى یافت به غارمى رفت و ابراهیم را شیر مى داد.
هـفـت سـال گـذشـت و ابراهیم همچنان مخفیانه مى زیست.
ازهمان وقت، آثار عقل و فراست از پیشانى مبارکش هویدا بود.
روزى ازمادر خود سؤال کرد: آفریدگار من کیست؟ مادر جواب داد: نمرود.
- آفریدگار نمرود کیست ؟ مـادر از جـواب او فـرو مـانـد و دانـست این پسر همان است که بناى ملک نمرود را خراب خواهد کرد.