فمينيسم و كاركردهاي خانواده
اسماعيل چراغي كوتياني1
چكيده
خانواده را ميتوان يكي از مهمترين حوزههاي حيات اجتماعي دانست كه در زندگي انسانها، بخصوص زنان، تأثير زيادي دارد. از اينرو، انديشمندان با وجود تفاوت فرهنگها، نهاد خانواده را مورد توجه و نظريهپردازي قرار دادهاند. جريان فمينيسم نيز، كه با داعيه دفاع از حقوق زنان وارد عرصههاي مختلف علمي شده است، حوزه خانواده و كاركردهاي آن را نيز با همين ديد مورد نقد و بررسي قرار داده است. اين مقاله از ديدگاه جامعهشناسي پنج كاركرد مهم براي خانواده از منظر فمينيسم برشمرده است. رويكرد و روش اسنادي و نظري به مسئله و نيز تبيين منظر فمينيسمها به خانواده از جمله اهداف نويسنده در اين مقاله ميباشد.
كليدواژه ها: خانواده، فمينيسم، كاركرد، مراقبت، جامعه پذيري.
مقدّمه
يكي از حوزههاي مهم حيات اجتماعي، خانواده است كه در زندگي انسانها، بخصوص در زندگي زنان، تأثير زيادي دارد و به همين دليل مورد توجه بسياري از انديشمندان و نظريهپردازان مسائل اجتماعي قرار گرفته است. جريانهاي فمينيستي نيز با داعيه دفاع از حقوق زنان در مقابل ستمي كه در طول تاريخ بر آنها روا داشته شده، به حوزه خانواده وارد گشته و درباره كاركردهاي آن به نظريهپردازي پرداختهاند. نقش خانواده در وضعيت عمومي زنان و تأثير آن در روابط قدرت ميان دو جنس، خشونت خانوادگي، كنترل مردان بر زنان در خانواده، نقش كار زنان در اقتصاد و تأثير آن در نظام اقتصادي جامعه، استفاده مردان از كار زنان، نقش دولت در تنظيم روابط درون خانواده، نقش خانواده در بازتوليد زنانگي و مردانگي و تقسيم كار مبتني بر جنسيت، از جمله مسائلي هستند كه در مطالعات خانواده و بخصوص در نگرشهاي فمينيستي مورد توجه قرار گرفتهاند.2 اين نوشتار سعي كرده است نگرش جريانهاي عمده فمينيستي درباره خانواده و كاركردهاي آن را مورد بحث و بررسي قرار دهد.
خانواده و ازدواج در نگرشهاي فمينيستي
پيش از ورود به بحث بررسي كاركردهاي خانواده در رويكرد فمينيستي، لازم است نوع نگاه فمينيستها را به اصل نهاد خانواده و پديده ازدواج بدانيم. بيشك، باز كردن پنجرهاي به زاويه نگاه جريان فمينيسم به خانواده و ازدواج، ما را در درك بهتر جهتگيريهاي آنها درباره كاركردهاي خانواده ياري ميرساند.
در جامعهشناسي، خانواده از نهادهاي ضروري و اصلي زندگي اجتماعي شمرده ميشود. اين برداشت
وجود دارد كه نهاد خانواده پيشنيازي گريزناپذير براي استواري اجتماع است. خانواده به عنوان عامل اصلي اجتماعي كردن، نظارت اجتماعي را، كه استواري هر جامعهاي بدان بستگي دارد، ملكه اذهان كودكان ميسازد. از سوي ديگر، خانواده، كه در كانون حيات عاطفي بزرگسالان جاي دارد، به عنوان عامل نظارت اجتماعي بيروني و مفرّي براي تنشهاي بزرگسالان، نقش تعيينكنندهاي دارد؛ زيرا اگر خانواده نبود، اين تنشها در زندگي عمومي بروز پيدا ميكردند.3 از اينرو، هم خانواده به عنوان يك نهاد و هم روابط خانوادگي براي جامعه بزرگتر جنبه كاركردي دارند و مفيدند و بايد به همين شكل دوام يابند.
همانگونه كه انديشههاي فمينيستي ديدگاههاي متفاوتي در مسائل زنان و ريشههاي مشكلات آنها دارند، درباره خانواده نيز نگاه فمينيستي يكساني وجود ندارد. در موج اول، خانواده به ندرت به عنوان يك نهاد زيرسؤال ميرفت؛ اما در موج دوم، نگاه اكثريت فمينيستها به خانواده بسيار انتقادي بود و بيشتر به نقش خانواده در فرودستي زنان توجه ميكردند. استدلال كلي آنها اين بود كه موقعيت زنان به عنوان همسر و مادر و همچنين فرايند جامعهپذيري در خانواده، كه نگرشهاي مربوط به زن و مرد و زنانگي و مردانگي را به نسلهاي بعد منتقل ميكنند، نقش اصلي را در فرودستسازي زنان و تداوم تقسيم كار مرزهاي جنسيتي و روابط قدرت ميان زن و مرد دارند.4
در رويكردهاي فمينيستي، خانواده نه تنها محور نيست، بلكه ساختاري ستمآلود است كه بايد دگرگون شود. دگرگوني در ساختار خانواده و سوق دادن زنان به مشاغل عمومي و تضعيف نقش ويژه مادران در نهاد خانواده، از اصول برنامههاي بيشتر فمينيستهاست. به عقيده سيمون دوبوار (Simon de beauvoir) آنچه زن را در قيد بندگي نگه ميدارد، دو نهاد عمده ازدواج و مادري است. وي نظام خانواده را به عنوان ركني براي حيات اجتماعي و پرورش انسانهاي سالم به شدت مورد حمله قرار ميداد و ازدواج را نوعي «فحشاي عمومي» و عامل بدبختي زنان ميدانست و با توليدمثل و شكل رايج روابط جنسي به عنوان مسائل اساسي جنبش فمينيسم مخالفت ميكرد.5
جسي برنارد (Jessie bernard)، نظريهپرداز فمينيسم ليبرال، با تقسيم ازدواج به «ازدواج فرهنگي» ـ كه براي زنان جنبه آرماني دارد ـ و «ازدواج نهادي»، ازدواج نوع دوم ـ يعني ازدواجي را كه در واقعيت وجود دارد ـ را به نفع مردان و به ضرر زنان ميدانست و خواستار رهايي زنان از آن بود. وي با ارائه شواهدي از درجه تنش زنان و مردان ازدواج كرده و زنان و مردان مجرّد، نتيجه ميگرفت: ازدواج براي مردان خوب و براي زنان بد است و تأثير نابرابر زناشويي روي دو جنس، زماني متوقّف خواهد شد كه زن و شوهر از قيد و بندهاي نهادي رايج رهايي يابند و ازدواجي را در پيش گيرند كه با نيازها و شخصيتشان بهترين همخواني را دارد.6
فمينيستهاي ماركسيست در ارزشگذاري خود درباره خانواده، به تقسيم كار جنسي كار ميپردازند. كريستين دلفي (Christiane delphy) ازدواج را قراردادي كاري ميداند كه در آن شوهر، صاحبِ كارِ بدون مزد زن است، و اين امر به شيوه توليد خانگي و يك شيوه استثمار مردسالارانه شكل ميبخشد.7 از نظر ميشل بارت (Michelle barrett)، ديگر نظريهپرداز اين جريان، رمز ستمديدگي زنان نظام خانواده يا خانوار است؛ مجتمعي كه شامل يك ساختار اجتماعي و يك ايدئولوژي معيّن (خانوادهگرايي) است.8 از نگاه فمينيستهاي سوسياليست نيز زنان نه تنها در حيطه سياست و اقتصاد، بلكه در خانواده هم كه مردانشان با آنها مثل برده رفتار ميكنند، ستم ميكشند. از نظر آنها، نهاد ازدواج تكامل معنوي، فرهنگي و رواني مردان و زنان را عقيم ميگذارد و نيز سبب خودخواهي و بيكفايتي ميگردد.9 در نگرش پيروان اين مكتب، اصولاً نهاد خانواده پديدهاي بورژوايي است و براي نجات زنان، بايد خانواده و نهاد ازدواج را منحل ساخت.
فمينيستهاي راديكال نيز روي خوشي به نهاد خانواده نشان ندادهاند. در نگاه آنان، ازدواج نهادي است كه انقياد مستمر زنان را به لحاظ اقتصادي، مالي، حقوقي، سياسي و عاطفي تضمين ميكند. خانواده هستهاي در قالب فرهنگي است كه مردان از طريق آن ميخواهند نقش خود را تعيين كنند؛ زيرا خانواده را مايملك خود ميدانند. خانواده، هم علت و هم معلول كمارج كردن زنان است.10
در مقابل همه جريانهاي موج دوم فمينيسم، كه به گونهاي مخالفت خود را با نهاد خانواده و ازدواج بيان ميكردند، جريان «فمينيسم پستمدرن» قرار گرفته است. آنها ريشه سلطه جنس مذكر بر جنس مؤنث را نه در پديده ازدواج و يا نقش زيستي هر يك از دو جنس در خانواده، بلكه در نوع روابطي ميدانند كه دختر و پسر از دوران كودكي در كنار هم تجربه ميكنند.11 آنها بر اين نكته تأكيد دارند كه بر اساس تحقيقات اخير، ازدواج ميتواند سلامتي جسمي، ذهني، جنسي، اقتصادي و اجتماعي را براي زن و مرد افزايش دهد، در حالي كه زنان و مرداني كه خارج از قواعد خانوادگي و ازدواج با هم زندگي ميكنند، از چنين منافعي برخوردار نيستند.12
كاركردهاي خانواده
هرچند خانواده در طي قرون متمادي و بخصوص در چند قرن اخير، شكلهاي متنوّعي را پذيرفته و در فرهنگهاي گوناگون به صورت متفاوتي درآمده، اما روشن است كه خانواده در شكلهاي گوناگون خود، همواره كاركردهاي متعددي را دارا بوده است. ويليام آگبرن (William F. Ogburn) و كلارك تيبيتس (Clark tibbitts) در سال 1934 شش كاركرد اساسي براي خانواده برشمردهاند كه عبارتند از: تنظيم رفتار جنسي، توليدمثل، حمايت و مراقبت، جامعهپذيري، عاطفه و همراهي، و تأمين پايگاه اجتماعي.13 بيشك، كاركردهاي خانواده در اين چندمورد منحصر نميشوند و ميتوان به كاركردهايي همچون آموزش، تربيت ديني، تأمين پدر مشروع، كنترل اجتماعي، تأمين نيازهاي اقتصادي، انتقال كالاهاي مادي، گذراندن اوقات فراغت، رشد و تثبيت شخصيت نيز اشاره كرد.
بيشتر كاركردهاي خانواده در كانون توجه ديدگاههاي فمينيستي قرار گرفتهاند. توجه فمينيستها به اين كاركردها معمولاً به شكل داوريهاي منفي نمود پيدا كرده و اين بدان معناست كه آنها واقعيت خارجي را به عنوان كاركرد خانواده ميپذيرند، اما به لحاظ ارزشي آنها را مردود شمرده يا خواهان ايجاد تغييراتي در آنها هستند.
به دليل گسترده بودن بحث درباره همه كاركردهاي خانواده، در اين نوشتار تنها به پنج كاركرد اساسي خانواده اشاره ميشود:
الف. تنظيم رفتار جنسي
يكي از كاركردهاي مهم خانواده كه از سوي بسياري از جامعهشناسان و روانشناسان مورد تأكيد قرار گرفته، كاركرد «تنظيم رفتار جنسي» است. سائق جنسي يكي از نيرومندترين سوائق مشترك بين انسان و جانوران است كه همواره در بقاي نسل نقشي حياتي ايفا كرده است. فعاليت سائق جنسي موجب بروز رفتارهايي ميشود كه آنها را «رفتارهاي جنسي» مينامند. البته اين بدان معنا نيست كه رفتار جنسي به طور كامل تحت تأثير عوامل غريزي است؛ زيرا جنبههاي اجتماعي و آموختني رفتار جنسي نيز در كمّ و كيف آن نقش مهمي دارند، تا آنجا كه عدهاي منشأ زيستي و غريزي رفتار جنسي را اساسا انكار كرده و پديدههايي مثل همجنسگرايي را شاهدي بر بنا شدن رفتار جنسيبرجنبههاياجتماعي ـ تاريخي دانستهاند.14
امروزه هرچند خانواده نقش انحصاري خود را در تأمين رفتار جنسي ـ به ويژه در غرب ـ تا حدي از دست داده است، اما هنوز هم كاركرد تنظيم رفتار جنسي براي اعضاي خانواده را ايفا ميكند. خانواده ميتواند با يك رشته اعمال اجتماعي، از ممنوعيت شديد و مجازات روابط جنسي در خارج از چارچوب ازدواج رسمي گرفته تا تشويق روابط جنسي در چارچوب ازدواج رسمي، نظارتش را بر اينگونه روابط اعمال كند، به گونهاي كه اگر اين كاركرد نظارتي نباشد، جامعه شاهد موج سهمگيني از هرج و مرج جنسي خواهد بود؛ همچنانكه در جوامعي كه اين نظام كنترلي خانواده از بين رفته و يا نيروي آن ضعيف شده، اين هرج و مرج به روشني هويداست.
از ديد گروههاي گوناگون فمينيست، كاركرد تنظيم رفتار جنسي يا ارضاي نيازهاي جنسي در خانواده، يكي از نمودهاي بارز نابرابري بين زن و مرد است؛ نابرابري كه نهاد خانواده به آن دامن ميزند. هرچند فمينيستها به رسميت شناخته شدن نياز جنسي زن را، كه در پرتو تحقيقات زيستشناسي در اوايل قرن بيستم رخ داد، پيشرفتي براي زنان ميدانند، اما از اينكه ارضاي تمايلات جنسي همچنان بر حسب معيارهاي مردانه تعريف ميشود و محرّك جنسي مرد قويتر از محرّك جنسي زن فرض ميشود، گلايه ميكنند. توضيح اينكه فمينيستها ميگويند: بسياري چنين ميپندارند كه به دليل تفاوتهاي بيولوژيك در زن و مرد، رابطه جنسي، نياز به آن و نيز نگرش به آن متفاوت است؛ مثلاً گمان ميرود كه مردان نياز شديدي به آميزش جنسي دارند و در روابط جنسي، انگيزه مردان بيشتر ارضاي اميال جنسي است تا احساسات روحي، و مردان را آغازگر رابطه جنسي ميدانند، و حال آنكه زنان ذاتا كنشپذيرند و بيشتر به كليّت رابطه با معشوق خود علاقهمندند تا جنبههاي جسماني آن. اين پيشفرضها، نظري را مطرح ميكند كه ميان زن و مرد يك تفاوت جنسي اساسي و طبيعي وجود دارد و هر دو جنس به طور طبيعي به روابط دگر جنسگرايانه تمايل دارند. اين ايده همچنين عاملي است براي توجيه هنجارهاي متفاوت براي زن و مرد در تمايلات جنسي؛ مثل اينكه از مردان انتظار ميرود آغازگر باشند و از زنان انتظار ميرود كنشپذير باشند.15
از ديد فمينيستها، تفاوتهايي كه بين نيازهاي جنسي زنان و مردان در نظر گرفته ميشود، موجب شده است در بيشتر جوامع، ارزشگذاري كمتري نسبت به لذت جنسي زنان صورت گيرد و در اين زمينه، اميال جنسي زنان معمولاً يا مسكوت گذارده شده و يا نابهنجار قلمداد گرديده است، مگر زماني كه مكمّل نيازهاي جنسي مردان مطرح شده باشد. از اينرو، كاركرد تنطيم رفتار جنسي براي مردان و زنان، به طور يكسان حاصل نميشود و حتي در دوران معاصر، كه تحقيقات زيستشناختي نياز جنسي زنان را به رسميت شناخته است، ارضاي تمايلات جنسي همچنان بر حسب معيارهاي مردانه تعريف ميشود و سائق جنسي مرد قويتر از سائق جنسي زن فرض ميگردد،16 و اين را آغازي ميدانند بر ستم بيپايان بر زنان.
بسياري از فمينيستها با ارائه شواهدي درباره فرهنگها و دورههاي تاريخي گوناگون سعي دارند اثبات كنند كه تمايلات جنسي زن و مرد هر دو به شدت تحت تأثير فرهنگ است. هرچند اين موضع به معناي ردّ يك سلسله تأثيرگذاريهاي زيستي بر تمايلات جنسي نيست، اما اين تصور را كه رفتار جنسي الگويي همگاني دارد، رد ميكند. اوكلي (Oakley) مينويسد: مردمشناسي نشان ميدهد كه كل موضوع تمايلات جنسي انسان دستخوش تنوّع و گوناگونيهاي فرهنگي بسيار زيادي بوده است و در اين ميان، نقش والدين در فرايند جامعهپذيري، برجسته است؛ زيرا در فرهنگهاي غربي، رفتار مناسبي كه والدين از دختر نوجوان انتظار دارند غالبا مانع فعاليت جنسي آشكار آنها ميشود، و حال آنكه براي پسران اين كار مجاز است يا از آن چشم ميپوشند.17
جريان فمينيسم عقيده داشت: براي رهايي زنان از اين ستم، به يك انقلاب جنسي نياز است، و اين انقلاب جنسي را «اعلاميه برابري زنان با مردان» ميدانستند. انقلاب جنسي فمينيستي بر اين باور است كه آميزش جنسي چيزي جز يك احساس جنسي لذّتبخش نيست كه هيچ معناي نمادين يا قيد اخلاقي نيز ندارد.18 فمينيسم با تأييد اين انقلاب، به گونهاي موفقيتآميز، شمار بسياري از زنان را به پيروي از الگوهاي روابط جنسي مردانه تشويق نموده است. فمينيستها زنان را ترغيب كردند تا معيار دو گانه اخلاق جنسي را ـ كه به طور سنّتي بيقيد و بندي مرد را تحمّل ميكرد، ولي از زن انتظار عفاف و خويشتنداري داشت ـ نفي كنند. فمينيستها با متقاعد كردن زنان به تقليد از بيقيد و بندي جنسي مردانه، گام بزرگي در دستيابي به اساسيترين هدف خود براي نيل به موفقيت برداشتهاند. استدلال آنها اين بود كه چرا زنان بايد از لذّت بيقيد و بندي، كه مردان از آن بهرهمندند، بيبهره باشند. آنان انقلاب جنسي را تنها راه برابري زن و مرد در رفتار جنسي ميدانستند.19
كيت ميليت (Kete Millett)، فمينيست راديكال، ستم بر زنان را بيشتر در ساختار جنسي مؤنث بودن ميديد تا در تفاوتهاي زيستشناختي. از اينرو، بيشتر بر ضرورت انقلاب جنسي تأكيد ميكرد. چنين انقلابي به معناي پايان ازدواج تكهمسري و ايدئولوژي مادر شدن بود؛ يعني پرورش كودكان به طور دستهجمعي جاي خانواده خصوصي را خواهد گرفت. اما مشخصه تجويزهاي او صحّه گذاشتن بر آزادي انتخاب و عمل در روابط جنسي ـ چه با جنس مخالف و چه همجنسخواهي ـ بود.20 فمينيستهاي ليبرال نيز بر لزوم رفع معيارهاي دوگانه درباره ارزشها و رفتارهاي جنسي زنان و مردان، تأكيد دارند. در نگاه آنها، اگر اصل بر برابري كامل زن و مرد است، پس نبايد مردان در اين حوزه، از آزادي، اختيارات و امتيازات بيشتري نسبت به زنان برخوردار باشند.21
انقلاب جنسي و انديشه تساويگرايانه فمينيستها درباره رفتار جنسي زن و مرد، سبب ظهور موضوع «دفاع از همجنسگرايي و مبارزه با ناهمجنسگرايي به عنوان عامل سركوب زنان» در انديشه فمينيسم شد. مسئله مطرح در نظريه فمينيستي آن است كه آيا ناهمجنسخواهي در جامعه بشري مبنايي طبيعي دارد و يا ساخته جامعه است؟ نظريهپردازان فمينيست توافق دارند كه ناهمجنسخواهي به عنوان يك نهاد و به مثابه يك هويّت، از سنگ بناهاي مردسالاري است.22 فمينيستهاي پيرو دو مكتب «فمينيسم ماركسيستي» و «فمينيسم سوسياليستي» نيز خانواده تكهمسري را نكوهش كرده، آن را از آثار بورژوازي ميدانند. از اينرو، دو جنسگرايي، همجنسگراييزنان وچندهمسري را تشويق ميكنند.23
نتيجه ديگر مساواتطلبي فمينيستها در روابط جنسي، ضرورت احراز رضايت زن نسبت به برقراري ارتباط است. فمينيستهاي راديكال مدعي هستند كه هرگونه پيشروي جنسي مرد برخلاف ميل زنان را ميتوان شكلي از تجاوز به شمار آورد كه جامعه ما آن را ناديده ميگيرد و در واقع، تجاوز را نهادينه ميكند.24 خلاصه اينكه از ديد آنها، تجاوز جنسي معنايي جديد مييابد. ديگر تجاوز به معناي ارتباط جنسي خارج از چارچوب ازدواجنيست، بلكهبهمعناي روابط جنسي غيررضايتمندانه است، حتي ميان زوجين. از اينرو، درحاليكه روسپيگري رضايتمندانه حمايت ميشود، ارتباط جنسي مرد با همسر ناراضي خود، تجاوز به عنف به شمار ميآيد.
ب. توليد مثل
يكي ديگر از كاركردهاي مهم خانواده، كه همواره بقاي جوامع و به طور كلي بقاي نسل بشر را تضمين ميكند، كاركرد «توليد مثل» است. بيشك، جريان تجديد و تداوم نسل به دنبال ازدواج آغاز ميگردد و در چنين شرايطي، زوج تشكيلدهنده خانواده بالقوّه در زاد و ولد و تحقّق تجديد نسل نقش دارند.
اين كاركرد نيز همانند ديگر كاركردهاي خانواده مورد توجه فمينيستها قرار گرفته است. اما ديدگاههاي آنها در اين خصوص متفاوت و گاه متناقض است. فمينيستها در بحث از كاركرد توليدمثل، به بحثهاي گوناگوني پرداختهاند كه دو مسئله از همه برجستهترند: يكي مسئله بارداري و توليد مثل و فناوري پيشرفته آن، و ديگري مسئله سقط جنين و حق زن در كنترل بدن خويش. در ذيل به اين دو موضوع اشاره ميشود:
در نظر فمينستها، كاركرد توليد مثل و نقش مادري يكي از جايگاههاي به شدت مورد منازعه است. در نظر برخي، توليد مثل و مادري كردن باري بر دوش زنان و بخشي از سركوبي است كه بايد از سر راه زنان برداشته شود. اين گروه فمينيستها غالبا فناوريهاي جديد را، كه فشار توليد مثل روي زنان را كاهش ميدهند به عنوان كليد آزادي زنان دانستهاند. اما در مقابل، گروه ديگري بر اين باورند كه توليد مثل و مادري يكي از بزرگترين لذتهاي زن بودن است، فقط بايد آن را از زير كنترل جنس مذكر رهانيد تا تبديل به يكي از مثبتترينتجربههايزنان شود.
شايد بتوان شولاميث فايرستون (Shulamith firestone) را سردمدار گروه اول دانست. استدلال او اين است كه تقسيمبندي زيستشناختي، كه وظيفه باروري را به زنان ميسپرد، موجب سركوب زنان است؛ زيرا از نظر وي، توليد مثل سرمنشأ سلطه مردان بر زنان است و تنها راه آزادي حقيقي زنان رهانيدن آنها از بار توليد مثل از رهگذر فناوريهاي علمي جديد است.25 او عقيده داشت: تقسيم كار ميان مرد و زن مبناي زيستشناختي دارد. زنان به دليل ويژگيهاي بدني مورد نياز براي توليد مثل و به دليل مسئوليت مراقبت از نوزادان، از نظر جسمي از مردان ضعيفترند. اين ويژگيها نوعي از روابط اجتماعي را ايجاب ميكنند كه از رهگذر آن، زنان براي امنيت جسمي خود به مردان متّكي شوند. از آن پس، نهادهاي اجتماعي به ويژه شيوههاي مرسوم رابطه جنسي و بچهداري كه به سلطه مردانه دامن ميزنند، اين التزام زيستشناختي را پوشش دادهاند. اما به نظر او، ديگر سلطه مردان ضرورت ندارد؛ زيرا پيشرفت فناوريهاي بارداري امكان حذف مبناي زيستي فرودستي زنان را فراهم ميكنند. اين پيشرفت قيد «بچهداري» (از راه آبستن شدن از مردان) را از گردن زنان برداشته است و بچهدار شدن و بچهداري كردن ميتواند به صورت وظيفه مشترك مرد و زن درآيد.26
سيمون دوبووار توليد مثل را بردگي خوانده و فناوري جديد را نويد رهايي زنان از اين بردگي دانسته است. وي در اينباره مينويسد:
به ياري آبستني مصنوعي، تحوّلي كمال ميپذيرد كه به بشريت اجازه ميدهد بر كار توليد مثل تسلط يابد. اين تغييرها، بخصوص براي زن اهميت فراوان دارد و زن ميتواند تعداد آبستنيها را محدود كند. از روي عقل آنها را جزئي از زندگي خود كند، نه اينكه برده آنها باشد.27
فريدان (Betty Friedan)، نظريهپرداز ليبرال فمينيسم، معتقد است: چون زن موجودي مستقل است، حق دارد بر جسم خود كنترل داشته باشد و اين حق از باور به شأن انساني مستقل زن همانند مرد برگرفته شده است. او اعتقاد ندارد كه زنان بايد از مادري رها شوند، بلكه معتقد است: مادري تنها وقتي به يك عمل لذتآفرين و مسئولانه تبديل ميشود كه زنان بتوانند با آگاهي و مسئوليت انساني كامل، تصميم بگيرند مادر باشند. به نظر او، اين حق زن ـ و فقط زن است ـ كه بخواهد يا نخواهد بچهدار شود. بدينروي، حق كنترل بر باروري به عنوان يك حق مدني تلقّي ميشود كه هيچ مرجعينميتواند جزخودزن،دربارهاشتصميمبگيرد.28
فمينيستهاي ماركسيست نيز فعاليت زايشي و توليد مثل زنان را ناديده گرفته و زايندگي را روندي حيواني ميدانند تا انساني. آنان به دليل اينكه سرشت انساني را نه از طريق كار زايشي، بلكه از طريق كار توليدي قابل تغيير ميشمارند، معتقدند: كار زنان ممكن است از نظر اجتماعي، ضروري محسوب شود، اما كاملاً تاريخي است و از اينرو، كاملاً انساني به شمار نميآيد. سوسيال فمينيستها نيز معتقدند: با وجود آنكه زنان هميشه كارهاي گوناگوني انجام ميدهند، اما در طول تاريخ، در درجه نخست با كار جنسي و زايشي خود به عنوان مادران تعريف شدهاند، و حال آنكه با چنين تعاريفي، اين واقعيت كه ـ مثلاً ـ نيمي از كشاورزان جهان زن هستند، در سايه قرار ميگيرد. جدا كردن زنان از عرصه توليد و در نظر گرفتن آنها به عنوان مادر، استثمار زنان را، كه در جامعه صنعتي شدت يافته بود، گسترش داده است.29
موضوع مهم ديگري كه فمينيستها در بحث از كاركرد توليد مثل بدان پرداختهاند، مسئله «سقط جنين» و لزوم آزادي آن است. اين مسئله به چند دليل در نظريه و سياست فمينيستي جايگاه محوري دارد: نخست اينكه از نظر فمينيستها، مشهودترين نشانه ضدّ زن بودن نظام خدمات بهداشتي و رواني است؛ زيرا امكان سقط جنين را براي زنان محدود ميكند. دوم اينكه جلوگيري از سقط جنين و نظارت بر آن بخشي از ايدئولوژي جنسي در نظام مردسالاري سرمايهدارانه است كه معناي خانواده و مادري بدان وابسته است.30
نظريههاي فمينيستي درباره سقط جنين، متعدد و تا حدّي پيچيدهاند. عمده دلايلي كه موافقان سقط جنين بيان داشتهاند، به دو مسئله برميگردد: نخست حقّ زنان در كنترل جسم خود؛ و دوم فاعل مختار شمردن زنان. اما در عين حال، بسياري از فمينيستها، مانند ساير زنان، مشتاق به باردارياند. افزون بر آن، بسياري از فمينيستهاي مسيحي سقط جنين را قتل نفس ميدانند.31
فمينيستهاي راديكال را ميتوان سرسختترين حاميان و مدعيان سقط جنين دانست. استدلال هر دو جريان فمينيسم ليبرال و راديكال همانند هم است. آنها معتقدند: زن حق دارد بر جسم خود كنترل داشته باشد. استدلال آنها اين است كه جسم زنان بنياني فيزيكي است كه از آن به طرف جهان حركت ميكنند و زنان بايد نسبت به جسم خود آگاهي و بر آن كنترل داشته باشند. به اعتقاد آنان، زنان حق پايان دادن به بارداري خود و يا سقط جنين را دارند و اين امري شخصي و مربوط به خود زن است و نه دولت.32 فريدان نظريهپرداز فمينيسم ليبرال با دفاع از سقط جنين، آن را «حق جوهري غايي زنان» ميخواند.33 مسئله سقط جنين نزد فمينيستهاي راديكال نيز آنقدر مهم و حياتي است كه مري ديلي (Mary daly) پيشنهاد ميكند: همه تلاش فمينيستها بايد مصروف ايجاد جامعهاي شود كه در آن مشكل سقط جنين وجود نداشته باشد.34
سيمون دوبووار با ابراز خرسندي از در دسترس بودن وسايل پيشگيري و سقط جنين ميگويد: در دسترس بودن وسايل پيشگيري از حاملگي و سقط جنين بدين معناست كه زنان قادر خواهند بود بر بدن خويش حاكم باشند، نه اينكه به عنوان برده آن عمل كنند.35 نظريه سقط جنين در فمينيسم سوسياليستي نيز بر پايه دو اصل قرار دارد: اختيار تن خود را داشتن، و تصميمگيرنده بودن؛ چراكه توليد مثل بيشترين تأثير را بر زنان ميگذارد.36 از اينرو، آنان حق دارند عاملي را كه ميتواند بر آينده زندگي آنها تأثير گذارد، خود انتخاب كرده، دربارهاش تصميمگيري كنند.
روشن است كه اين نگرش فمينيستي به سقط جنين بر دو پيشفرض اساسي مبتني است كه از درون فرهنگ غربي برآمده: اولين پيشفرض محور بودن رفاه مادي است. هدف نهايي برنامههاي توسعه به مفهوم غربي آن، دستيابي به اين رفاه بوده و توسعه سياسي و فرهنگي، جادههايي براي رسيدن به اين توسعه به شمار ميآيند. در چنين جامعهاي ميتوان آنچه رفاه فردي يا اجتماعي را محدود ميكند، از ميان برداشت و بر همين اساس، سقط جنينِ ناقصالخلقه يا نامشروع توجيه ميگردد. پيشفرض دوم اعتقاد به آزادي انسانهاست؛ آزادي به مفهومي كه با فردگرايي و انسانگرايي (اومانيسم) به مفهوم غربي آن پيوندي عميق دارد و برآمده از فرهنگ ليبراليستي غرب است. بر همين اساس، به اين ديدگاه ميرسند كه همه انسانها آزادند و ميتوانند آنچه را بدان علاقه دارند، انجام دهند و معتقدند: زنان از چهار آزادي برخوردارند: روابط نامشروع حتي با همجنس، خودارضايي، كنترل بر مواليد بدون نياز به هماهنگي با همسر، و سقط جنين.37
ج. حمايت و مراقبت
انسانها از آغازين لحظههاي پيدايش و وجود، نياز به مراقبت و حمايت را با خود به همراه ميآورند.از يكسو، نوزاد انسان بر خلاف جانداران ديگر، به علت ضعف و ناتواني بسيار، تا مدت زيادي پس از تولد، توانايي مراقبت و محافظت از خود را ندارد، و از سوي ديگر، در مراحل گوناگون زندگي، لحظاتي پيش ميآيند كه انسانها به هر دليل ـ مانند نقص عضو و يا بيماري ـ ممكن است تواناييشان را در مراقبت از خود از دست بدهند. همچنين ضعف و ناتواني در مرحله آخر عمر، ديگر بار به سراغ انسان ميآيد و اين بار نيز نيازمند حمايت و مراقبت است. وجود اين ناتواني موضوع حمايت و مراقبت فيزيكي از نوزاد انساني را به يك ضرورت انكارناپذير تبديل ميكند. خانواده از ديرباز و در جوامع گوناگون، نقش مهم حمايت و مراقبت از نوزادان، بيماران و افراد سالخورده را ايفا كرده است.
كاركردگراياني همچون پارسونز، تقسيم كار بر مبناي جنس در خانواده را، به نام «شايستگي زيستي بيشتر زنان براي مراقبت از ديگران»، «مادري كردن يا ايفاي نقش پر احساس» و يا به قول مرداك «عملي بودن صرف» توجيه كردهاند. از نظر اين جامعهشناسان، تقسيم كار جنسي در خانواده، كه نمونه روشن آن مراقبت زنان از كودكان است، متضمّن خرسندي افراد و وجودِ خانوادهاي كارا و باثبات است، و اين تقسيمبندي به نفع هر دو جنس و جامعه است و البته آنها اين نوع تقسيمبندي را طبيعي و ناگزير ميدانند.38
در مقابل، فمينيستها كاركرد مراقبتي خانواده را عمدتا از جهت نابرابري جنسي نهفته در آن مورد توجه قرار دادهاند. از اينرو، از بين شاخههاي متعدّدِ مراقبت از افراد ناتوان، موضوع مادري بيش از همه توجه آنها را به خود معطوف كرده است. از ديد فمينيستها هرچند مردان در مقايسه با دورههاي پيشين، سهم بيشتري در امر مراقبت از كودكان و سالمندان در خانواده به عهده گرفتهاند، اما جنسيت همچنان عامل مؤثري در كمّ و كيف ايفاي اين كاركرد به شمار ميآيد.
تعريف و ارزش «مادري»، يكي از بحثهايي است كه بخش گستردهاي از انديشههاي فمينيستي را به خود اختصاص داده است. اما موضوعات مربوط به مادري همواره براي فمينيستها موضوعات مشكلي بوده است؛ زيرا آنان را در ميان مجموعهاي از بحثهاي ايدئولوژيكي، بيولوژيكي و ساخت اجتماعي مادري گرفتار ميسازد. از اينرو، به نظر ميرسد بحثهاي فمينيستي درباره مادري با نوعي تضاد و دوگانگي مواجه هستند و موضوع مادري يكي از موضوعاتي است كه موجب انشعاب بين فمينيستها ميگردد. سؤال اصلي اين است كه چرا بچهداري و خانهداري وظيفه زنان به شمار ميآيد و چرا پدران در مراقبت از فرزندان مسئوليتي بر عهده نميگيرند؟ از نظر بسياري از فمينيستها، وظايف والدين در قبال فرزندان، در درون مفهوم «مادري» گنجانده ميشود و مفهوم «پدري» از ياري و حمايتي كلّي حكايت دارد. از اينرو، زناني كه از زير بار مسئوليت شانه خالي ميكنند، در نهايت بايد عذرخواهي يا احساس گناه و سرخوردگي كنند. اين مسئله فمينيستها را با اين سؤال مهم مواجه كرده كه آيا واقعا مادري تمايلي فطري است و يا ساختي اجتماعي؟
در نظر برخي از فمينيستها، صرف توليد مثل و مادري كردن باري بر دوش زنان و بخشي از طرح ستمآلودي است كه هدفش سركوبي زنان است، و عقيده دارند: اين بار ـ مادري و توليد مثل ـ بايد از دوش زنان برداشته شود. اين گروه كليد آزادي و راه رهايي زنان از اين بار ظالمانه را استفاده از فناوري جديد ميدانند.39
فايرستون و دوبووار را بايد از اين گروه دانست. آنان برچيده شدن بساط مادري در شكل كنونياش را عامل مهمي در تغيير جامعه و بازتوليد اجتماعي ميدانند. استدلال فايرستون اين است كه تفاوت جنسي در شكل تفاوت زيستشناختي وجود دارد. اما اين تفاوت ميتواند از طريق پيشرفتهايي كه در فناوري توليد مثل صورت گرفته، دگرگون شود. او به هيچ وجه، اين انديشه را كه زنان وظيفه يا تمايل فطري براي توليد مثل و مادري دارند، نپذيرفته و بلكه مصرّانه اعتقاد دارد كه هر غريزه زنانهاي براي بارداري و مادري صرفا محصول ساخت اجتماعي زنانگي است، و آنگاه كه علم انسان اختيار توليد مثل را به دست گيرد، غيرضروري ميشود.40
سيمون دوبووار نيز همچون فايرستون عقيده دارد: چيزي به نام «غريزه مادري» وجود ندارد. وي با ذكر نمونههايي از مادراني كه هيچ علاقهاي به فرزند خود ندارند و آن را پايه و مايه تباهي روح و جسم خود ميدانند، كوشش ميكند تا چنين القا كند كه بزرگترين خطري كه يك كودك را تهديد ميكند وجود زني است به نام «مادر» كه هميشه ناراضي است و از كمبودهاي رواني بسياري رنج ميبرد.41 وي در مباحثهاي با بتي فريدان، با نفي ارزش كارِ خانهداري زنان و جلوگيري از آزادي انتخاب خانهداري از سوي زنان ميگويد: هيچ زني نبايد مجاز باشد در خانه بماند تا فرزندان خود را بزرگ كند. جامعه بايد كاملاً متفاوت شود. از ديدگاه او، تا زماني كه خانواده و افسانه مادري و غريزه مادري نابود نشود، زنان همچنان تحت ستم باقي خواهند ماند.42
اوكلي معتقد است: اسطوره مادري مشتمل بر سه ادعاي نادرست و اثبات نشده است: نخست اينكه مادران به كودكان خود نياز دارند؛ دوم اينكه كودكان به مادران خود نياز دارند؛ و سوم اينكه مادري مظهر بزرگترين دستاورد زندگي زن است. وي سپس تلاش ميكند هر سه ادعاي مزبور را بيپايه و اساس نشان دهد.43 كيت مليت نيز معتقد است: تا زماني كه اولويت اصلي زن، مراقبت از كودكان باشد، او نميتواند يك انسان آزاد باشد. از نظر او، اينكه هر زني را لزوما بايد مادر دانست، يكي از افسانههاي مورد علاقه محافظهكاران است.44
ساير فمينيستها ـ برخلاف فايرستون، دوبووار، اوكلي و مليت ـ معتقدند: مسئله مادري به خودي خود، سببساز ستم بر زنان نيست، بلكه اين شيوه نهادي كردن مادري توسط جامعه است كه مهم است، و همين است كه پايهاي براي روابط ستمآلود مردان در قبال زنان شده است. اين گروه از فمينيستها بر اين باورند كه بايد ميان دو مقوله تفاوت گذاشت: قابليت بچهدار شدن و نقش اجتماعي مادري. غيرفمينيستها فرض را بر اين ميگيرند كه زنان چون بچه ميزايند پس بايد بچهداري هم بكنند. اما فمينيستها اين فرض را نميپذيرند. آنها عقيده دارند: مادر شدن نه تنها مفهومي ساخته و پرداخته اجتماع است، بلكه از نظر تاريخي نيز مفهومي خاص دارد؛ به اين معنا كه هويّت اصلي و مشغوليت عمده زن پنداشته شده است. فمينيستها اين مفهوم را بخشي از ايدئولوژي زندگي خانگي و زنانگي ميدانند كه وظيفه اصلي زنان را زايش و پرورش فرزند ميداند. اين ايدئولوژي مادر بودن را مشغله تماموقت براي زنان به شمار ميآورد و بر اين باور است كه زنان به طور طبيعي از عهده آن برميآيند و از انجامش لذّت ميبرند و از اين راه نيازهاي عاطفي خود را برآورده ميكنند. فمينيستها اين تصور را امري دور از واقعيت ميدانند.45 آنها بر اين باورند كه مادري از يكسو، منبعي از ارزشها و ويژگيهاي خاص زنان است كه معنايي براي فرهنگ زنانه ارائه ميكند، و از سوي ديگر، شكلي از سركوب زنان است كه مردسالاري آن را نهادينه كرده است.46
ليبرال ـ فمينيستها نيز ايفاي نقش مادري و همسري براي زنان به عنوان يك تكليف را رد كرده و كار خانگي را از آن نظر كه به طور رسمي به حساب نميآيد، ظالمانه ميدانند. از نظر آنها، مشكل مادري در نقش اجتماعي ساخته و تقديس شده مادري است. بتي فريدان، نظريهپرداز اين گروه، عقيده دارد: زناني كه زندگي زنانه و خانهداري و مادري را دنبال ميكنند نه از تحصيلاتشان استفاده ميكنند و نه غير از خانه، فرزندان، خانواده و زيبايي خود به چيز ديگري علاقه دارند. آنها محصول فرهنگي هستند كه از زنان انتظار رشد ندارند و حاصل آن تلف شدن يك نفس انساني است.47
فمينيستهاي سوسياليست معتقدند: مادري بدان دليل مشكلساز است كه در بستر قدرت اقتصادي مذكر روي ميدهد. آنها در تحليل خود، مفهوم مادري را به عنوان ايدئولوژي ميدانند كه نقش آن پنهان كردن محدوديت زنان در دسترسي به كار مزدي است. از نظر آنها، براي فهم كامل ستمديدگي زنان، لازم است تقسيم كار جنسي در حوزه خانگي و نيز در بازار كار و رابطه ميان اين دو را بررسي كرد؛ زيرا كار زنان در توليد مثل، دسترسي آنان را به كار مزدي محدود ميكند؛ ولي آنچه بسياري از زنان را به سوي ازدواج سوق ميدهد، محدوديت دامنه كار مزدي در دسترس آنان است، و در اين ميان، ايدئولوژي ازدواج و مادري به عنوان نقش اصلي زنان، به كار پنهان كردن اين محدوديت كمك ميكند. تمايز ميان حوزه عمومي (بازار كار) و حوزه خصوصي (خانواده) هم به سود سرمايهداري است و هم به سود مردان است. از اينرو، نقش مادري جعل ميشود تا منافع مردان و سرمايهداري به خطر نيفتد.48 ديدگاههاي فمينيسم ماركسيستي نيز از همين روزنه به مادري نگريستهاند. ميشل بارت، نظريهپرداز اين جريان، نيز ميگويد: به دليل آنكه خانواده دستيابي به منابع را كنترل و ويژگي جنس زن را توليد مثل و لذّت بخشي به مردان تعريف ميكند، دستيابي زنان به كار با دستمزد را محدود ميسازد و از اينرو، تسلّط مرد بر زن را امكانپذير ميكند. از نظر او، تا زماني كه مراقبت از كودكان بر عهده جامعه قرار نگيرد، هرگز برابري واقعي به دست نخواهد آمد.49
با اينهمه، برخي از فمينيستها با نظر مثبت به مادري نگريستهاند. آنها با در خواست «پدر و مادري مشترك»50 رويكرد معتدلتري نسبت به موضوعمراقبت از فرزندان اتخاذ كردهاند. اين جريان، كه «فمينيسم خانوادهگرا» خوانده ميشود، احياي خانواده و نقش مادري را سرلوحه فعاليتهاي خود قرار داده است. جين بتكه الشتين (Jean bethke elshtain)، يكي از صاحبنظران اين جريان، با تجليل از مادري مينويسد:
مادري كردن نقشي مشابه ديگر نقشها نيست، مادري كردن فعاليتي پيچيده، پر مايه، دو پهلو، پرزحمت و لذتبخش است كه ابعاد زيستشناختي، طبيعي، اجتماعي، نمادين و عاطفي دارد.51
برخي صاحبنظران فمينيست نيز نه تنها با مادري مخالف نيستند و از آن تجليل ميكنند، بلكه بر نقش عوامل زيستي در تمايز نقشهاي پدري و مادري تأكيد داشته، زنان را به سبب درك سريعتر و حسّاسيت بيشتر نسبت به نيازهاي كودكان، براي مراقبت از آنها مناسبتر ميدانند. آليس رسي (Alice rossi)، با استناد به اين واقعيت كه زنان ذاتا نسبت به نيازهاي نوزادان، دركي سريعتر و حسّاسيتي بيشتر دارند و با تأكيد بر اينكه اتصال مادر به فرزندش جنبه زيستشناختي و ارتباط پدر با او جنبه اجتماعي دارد، نتيجه ميگيرد كه زنان، بر خلاف مردان، داراي پيوندي نزديكتر و طبيعيتر با تربيت فرزندان هستند و بدينروي، بايد محيط طبيعيتري براي تربيت فرزندان فراهم كرد.52
د. جامعه پذيري
«جامعهپذيري» يكي ديگر از كاركردهاي مهم خانواده است. جامعهشناسان در تعريف «جامعهپذيري»، آن را فراگردي دانستهاند كه انسانها از طريق آن، شيوههاي زندگي جامعهشان را ياد ميگيرند، شخصيتي كسب ميكنند و آمادگي عملكرد به عنوان عضو يك جامعه را پيدا ميكنند.53 هرچند جامعهپذيري غالبا درباره كودكان به كار برده ميشود، اما اين فرايند مخصوص آنها نيست، بلكه همه اعضاي خانواده در مسير زندگي در حال جامعهپذيري هستند. در همه فرهنگها، خانواده عامل اصلي اجتماعي شدن كودك در دوران طفوليت شمرده ميشود. هرچند در مراحل بعدي زندگي فرد، عواملي همچون مدرسه، گروه همسالان و رسانههاي همگاني در اجتماعي شدن سهم دارند.
اين كاركرد نيز از زاويهاي خاص مورد توجهها فمينيستها قرار گرفته است. مسئلهاي كه آنها به طور جدّي مورد بحث قرار دادهاند، مسئله جامعهپذيري نقشهاي جنسيتي در خانواده است. آنها از شيوههاي متفاوت جامعهپذيري دختران و پسران انتقاد كرده و آن را يكي از علل اصلي نابرابريهاي جنسي در سطح خانواده و جامعه دانستهاند. «نقشهاي جنسيتي» به نقشهايي اطلاق ميشود كه بر اساس جنس زيستشناختي به مردان و زنان محوّل ميشوند. از نظر فمينيستها، جامعه رفتار مرتبط با جنسيت را به شيوهاي بيقاعده به هريك از دو جنس زيستشناختي پيوند ميدهد. آنها با تأكيد بر اين انديشه دوبووار، كه انسان زن زاده نميشود، بلكه زن ميشود، به اين مسئله پرداختند كه نقشهاي جنسي ويژگيهايي كسب شده، موقعيتهايي مقرّر شده و بخشي از يك ايدئولوژي هستند كه نقشهاي زنان را ناشي از طبيعت آنها ميداند.54
فمينيستها تلاش كردهاند با تفكيك قايل شدن بين جنس55 و جنسيت،56 به اين پرسش پاسخ دهند كهچگونه رفتار مبتني بر نقشهاي جنسيتي با رشد كودكان در آنها شكل ميگيرد؟ و اينكه آيا بين نقشهاي جنسيتي و زيستشناختي زن و مرد رابطهاي وجود دارد يا نه؟ از نظر فمينيستها، مفهوم «جنس» به تفاوتهاي زيستشناختي زن و مرد اشاره دارد و عبارت است از: مجموع مشخصات فيزيكي كه انسان را از لحاظ زيستشناسي زن يا مرد ميسازد. اما مفهوم «جنسيت» به تفاوتهايي اشاره دارد كه طبيعي نيستند. آنها معتقدند: جنسيت دستپرورده اجتماع است، و نقشهايي كه مرد و زن در جامعه ايفا ميكنند، محصول جبري و طبيعت آنها نيست، بلكه برخورد والدين، آموزگاران و به طور كلي، برخورد خاص جامعه با دختران و پسران متفاوت است، و از آنان رفتارهاي متفاوتي را انتظار دارند. اين تفاوت رفتارِ مورد انتظار از دختر و پسر را بزرگسالاني كه با آنها برخورد ميكنند و نهادهايي كه به آنها تعلّق دارند، حمايت و تشويق ميكنند و نقشهايي كه افراد در آينده ميپذيرند متأثر از انتظارت جامعه از آنهاست. به عبارت ديگر، آنچه نقشهاي جنسيتي را به وجود ميآورد، شيوه جامعهپذيري متفاوت زنان و مردان است، و چون اين نقشهاي جنسيتي از ظرفيتهاي بالقوّه و خواستههاي فرد جلوگيري ميكنند، فمينيستها معتقدند: با كنار گذاشتن اين نقشها، وضعيت بهتري در پيش روي زنان خواهد بود. آنها بر اين باورند كه الگوهاي ارزشي و رفتاري متمايز ميان زن و مرد بايد متحوّل شوند و انسان بودن جاي زن بودن يا مرد بودن هدف فرايند جامعهپذيري باشد.57
فمينيستها براي توضيح نقش جامعهپذيري نقشها، از نقش «ايدئولوژي خانهنشيني» نيز ياد كردهاند. از نظر آنها، تأكيد بر اينكه جايگاه زنان در خانه باشد، محور اصلي ايدئولوژي خانهنشيني را تشكيل ميدهد. آنها بر اين عقيدهاند كه دستگاههاي ايدئولوژيك و به بيان ديگر، مجاري جامعهپذيري مانند خانواده، مدرسه و رسانهها در تثبيت اين ايدئولوژي نقش داشتهاند؛ بدين صورت كه از كودكي به دختران ياد داده ميشد كه بايد مطيع و مهربان باشند و هرچه ميخواهند با كمرويي به دست آورند و نه با پرخاشجويي، و حتي اسباببازيهايي كه براي هر دو جنس خريداري ميشده با هم متفاوت بوده و به گونهاي آينده نقشهايشان را برايشان مشخص ميكردهاند.58
آندره ميشل (Andree michel)، نويسنده فمينيست در اينباره چنين مينويسد:
مثلاً، در بسياري از خانوادهها، رسم بر اين است كه براي دختربچهها عروسك، سرويس آشپزخانه كوچك، وسايل خانه و چرخ خياطي كوچك بخرند، در حالي كه براي پسر بچهها، بازيهاي خانهسازي، اسباببازيهاي برقي يا ماشيني (خودرو، هواپيما، قطار) ميخرند. اين اسباببازيها در پسرها، استعدادهايي غير از توانايي انجام كارهاي خانگي را پرورش ميدهند.59
جان استوارت ميل (John stuart mill)، با اشاره به تلاش نظام مردسالار به انقياد زنان و سرسپردگي آنان به مردان، جامعهپذيري نقشهاي جنسيتي را نقشه مردان براي دستيابي به اين انقياد دانسته است.60 وي با انكار درك طبيعت دو جنس، اين انديشه را كه نقشهاي جنسيتي، در تطابق كامل با طبيعت دو جنس هستند، نپذيرفته و تصريح ميكند:
اين ادعا كه طبيعت دو جنس آنها را با وظايف و جايگاه كنونيشان انطباق ميدهد، و اين وظايف را براي آنان مناسب ميسازد نيز فايدهاي دربر ندارد. من با تكيه بر عقل سليم و سرشت ذهن بشر، به هيچروي نميتوانم بپذيرم كه كسي طبيعت اين يا آن را بشناسد، و يا اصولاً شناخت طبيعت آنان امكانپذير باشد.61
از نگاه فمينيستهاي ليبرال، تفاوتهايي كه بين زنان و مردان وجود دارد، ذاتي نيستند، بلكه نتيجه اجتماعي شدن و شرطيسازي نقشهاي جنسيتي هستند؛ زيرا با پسرها و دخترها از لحظه تولّد، با شيوههاي متفاوتي رفتار ميشود كه زنان را از پرورش تمامي استعدادشان به عنوان انسان باز ميدارد. از نظر آنها، براي آزاد كردن زنان از ظلم و ستمي كه بر آنها ميشود ضروري است ثابت كنيم كه مردان و زنان از لحاظ استعداد با هم برابرند؛ زنان انسانهاي كاملي هستند و تفاوتهاي ميان مردان و زنان، از روشهاي متفاوتي كه پسران و دختران طبق آنها تربيت ميشوند و انتظارات اجتماعي متفاوتي كه با آنها مواجه هستند، همراه با قوانين تبعيضآميز ناشي ميشوند.62
جوليت ميچل (Juliet michell)، نظريهپرداز سوسيال فمينيسم، نيز با تأكيد بر اينكه زنان نه فقط در جنبههاي مادي، بلكه در ابعاد روانكاوانه نيز مورد ستم واقع شدهاند، بر نقش خانواده در انتقال هويّت اجتماعي به فرد، به عنوان عضو يكي از دو جنس مذكر يا مونث، انگشت ميگذارد و عقيده دارد: نظام پدرسالار از راه ايجاد نقشهاي زنانه و مردانه در خانواده و اعطاي ارزش بيشتر به دومي و شرطي كردن زنان به پذيرش انقياد خويش، عاملفرودستي زنان درطولتاريخبوده است.63
اوكلي نيز از زاويه ديد ماركسيست ـ فمينيستي، با تأكيد بر اين نكته كه وجود نقشهاي جنسيتي، براي كاركرد عاري از تلاطم جامعه سرمايهداري، ضرورت دارد، لذت بردن زنان از اين نقشها را نشانه بيخبري آنان از نظام سرمايهداري ميداند. از نظر وي، چنين زناني تعريف سرمايهداري را از آنچه زن بايد باشد، پذيرفتهاند، و اين پذيرشْ گواهِ قدرت اقناعي چشمگير طبقه حاكم است كه از طريق نهادهاي مؤثر در فرايند جامعهپذيري، همچون خانواده، مدرسه و رسانههاي گروهي، در جامعه سرمايهداري اعمال ميشود. در نظر اوكلي، اين طبع زن نيست كه او را به نقش مادر ـ زنِ خانهدار محدود ميكند، بلكه اين ناشي از نيازهاي اقتصاد سرمايهداري است. ارزشهاي سرمايهداري، استعدادها و تواناييهاي زنان را عامدانه سركوب ميكند.64
فمينيستهاي راديكال نيز با استفاده از مفهوم «پدرسالاري» به توضيح علل فرودستي زنان پرداختهاند. آنان به تأثير خانواده در تداوم فرهنگ پدرسالارانه اشاره كرده، كاركرد جامعهپذيري خانواده را در اين زمينه تبيين ميكنند. به عقيده كيت مليت، پدرسالاري شيوه اعمال روابط قدرت و سلسلهاي جهانشمول (از نظر جغرافيايي و تاريخي) است كه در درون آن، سلطه مردان و انقياد زنان از طريق جامعهپذيري به وجود ميآيد، از طريق ابزار ايدئولوژيك تداوم مييابد و با روشهاي نمادين حفظ ميشود.65 از نگاه وي، قالبسازي نقشههايي جنسي، كنترل بر زنان را تضمين ميكند؛ زيرا زنان از دوران كودكي تربيت ميشوند تا پذيراي نظامي شوند كه جامعه را به حوزههاي مردانه و زنانه تقسيم ميكند و قدرت عمومي را به مردان واميگذارد.66 فمينيستهاي راديكال براي رهايي از اين وضع، توصيههاي خاصي براي زنان بيان ميكنند. آنها راه برونرفت از اين مشكل را فرار از دروني كردن جنسيت، يعني نقشها و برداشتهاي قالبي از زن بودن ميدانند و بر اين باورند كه فرار از دروني كردن جنسيت از راه افزايش آگاهي به دست ميآيد.67
از نظر فمينيستهاي پستمدرن هم جامعهپذيري نقشهاي جنسيتي يكي از عوامل فرودستي زنان و زمينهساز ستم بر آنها شده است. از نظر آنها، نه نفس ازدواج و نه نقش مادري، بلكه دستهاي خاص از روابط تحميل شده بر زنان موجب بردگي زن در طول تاريخ شده است. به بيان ديگر، علت زير سلطه رفتن زنان رفتارهايي است كه از بدو تولّد ميان دختر و پسر، تفاوت و تفارق ايجاد ميكند.68
يكي از نقشهايي كه واكنش فمينيستها را در پي داشته، نقش سرپرستي مرد و اقتدار وي در خانواده است. از نظر آنها، قدرت خانواده بايد بين اعضا به صورت يكسان توزيع شود و نبايد قدرت در دست مردان متمركز باشد؛ زيرا از يكسو، قدرت مطلق داشتن زمينه سوء استفادههاي مردان در ستم بر زنان را بيشتر فراهم ميكند، و از سوي ديگر، عواملي كه فسادآوري قدرت را تعديل كند نيز وجود ندارند. آنها اين اصل را كه هر جمعي نيازمند سرپرست است رد كرده، معتقدند:
درست نيست تصور كنيم در جمع داوطلبانه دو انسان، ضرورتا يكي از آنها بايد حاكم مطلق باشد، و نادرستتر اين است كه گمان كنيم قانون بايد از قبل مشخص كند كه كدام يك از آنها فرادست و كدام يك فرودست باشد.69
از نظر آنها، تصميمگيري درباره امور مهم خانه بر عهده فرد خاصي نيست، بلكه هر يك از زن و مرد كه صلاحيت بيشتري داشته باشد، ميتواند تصميمگيري كند. ميل در تبيين اين انديشه فمينيستي چنين ميگويد:
تصميمگيري درباره مسائل مختلف عمدتا بر عهده طرفي خواهد بود كه صلاحيت بيشتري داشته باشد و اين روش حتي هماكنون نيز جاري است و ربطي به اقتدار قانوني ندارد.70
ه. عاطفه و همراهي
به اعتقاد بسياري از جامعهشناسان، «ارضاي نيازهاي عاطفي» يكي از مهمترين كاركردهاي خانواده است كه ميتواند بقا و استمرار اين نهاد را ـ به ويژه در جوامع صنعتي ـ تضمين كند. هرچند ممكن است در محيطهاي گوناگون، مثلاً، در محيطهاي شغلي و يا آموزشي و يا همراهي با يك دوست و مانند آن، بخشي از نيازهاي عاطفياش برطرف شود، اما بيشتر افراد رضايتبخشترين روابط شخصي خود را با همسران، والدين، فرزندان و ديگر بستگان، احساس ميكنند. افراد غالبا امنيت جسمي و روحي خود را در خانواده جستوجو ميكنند و خانه براي آنها همانند پناهگاه امني است كه آنان را به دور از كشمكشها و زدوخوردها و تنشهاي طاقتفرساي دنياي بيرون، به آرامش روحي پيوند ميدهد. اهميت اين كاركرد در جوامع صنعتي امروزي به حدي است كه آن را به مهمترين عامل مؤثر در ازدواج تبديل نموده است. فردگرايي عاطفي امروزه به عنوان جزئي از ازدواج، به صورت امري طبيعي درآمده است و به نظر ميرسد بيشتر يك جزء طبيعي هستي انسان باشد تا يك ويژگي مشخص فرهنگ امروزي.
پارسونز از ميان كاركردهاي خانواده، دو كاركرد را از همه مهمتر ميدانست: يكي كاركرد «جامعهپذيري» و ديگري نقشي كه خانواده در تثبيت شخصيت بزرگسالان دارد؛ زيرا از نظر او، فرايند توسعه صنعتي به بروز انشقاق در خانواده منجر شده و در نتيجه، تمام عملكردهاي اقتصادي و آموزشي خانواده بين خانواده و ديگر نهادها تقسيم شده است. تنها كاركرد مهمي كه باقيمانده، فراهم آوردن عوامل جامعهپذيري كودكان و بالاتر از همه، شرايط كسب تعادل رواني براي بزرگسالان است.71 اين نقش مهم، كه پارسونز با بهرهگيري از اصول روانكاوي، آن را يكي از دو كاركرد اساسي خانواده در جوامع صنعتي ميدانست، در واقع، جنبه مهمي از كاركرد عاطفه و همراهي است. در نظر پارسونز، تثبيت شخصيت بزرگسالان اشاره دارد به نقشي كه خانواده در مواجهه با فشارهاي روانشناختي زندگي روزمرّه ايفا ميكند؛ فشارهايي كه بالقوّه ميتواند شخصيت بزرگسالان را بيثبات كند. تثبيت شخصيت از حمايت عاطفي متقابلي كه زوج ازدواج كرده به يكديگر عرضه ميكنند و نيز از نقش پدر و مادري ناشي ميشود. در خلال فرايند تثبيت شخصيت، والدين ميتوانند از راه بازي با فرزندان خود، به [دوران] كودكي بازگردند و به اين ترتيب، تنشها را رفع نمايند.72
بيشك، فمينيستها نيز مانند ديگران ارضاي نيازهاي عاطفي را يكي از آرمانهاي اساسي خانواده ميدانند. اما آنچه فمينيستها را واداشته است از اين كاركرد خانواده نيز انتقاد كنند اين است كه اين كاركرد و اين آرمان در خانواده براي مرد و زن به صورت يكسان تأمين نميشود. عواملي همچون اشتغال زنان، كارِ خانگي، خشونت در خانواده و مانند آنها عواملي هستند كه فمينيستها را واداشتهاند تا ادعا كنند: اين كاركرد عاطفي در خانواده، عادلانهجارينميشود.آنها اين كاركرد را نيز از زاويه ستم بر زنان مورد بررسي قرار دادهاند.
جسي برنارد، فمينيستي با گرايش ليبرال، عقيده داشت: نهاد ازدواج تأثيرات متفاوتي بر سلامت رواني زن و مرد بر جاي ميگذارد، و بر اين باور است كه ازدواج سنّتي براي شوهر مزاياي رفاهي بيشتري نسبت به همسرش به همراه دارد. در اين خصوص ميگويد:
دو نوع زناشويي در هرگونه ازدواج نهادي وجود دارد: يكي زناشويي مرد كه او طي آن، با وجود اعتقاد به مقيّد بودن و قبول بار مسئوليت خانوادگي، از اختيارات ناشي از هنجارهاي اجتماعي برخوردار ميشود كه عبارتند از: اقتدار، استقلال و حق برخورداري از خدمات خانگي، عاطفي و جنسي همسرش؛ ديگر زناشويي زن كه او طي آن، اعتقاد فرهنگي به برخوردارياش از مواهب زناشويي را تصديق ميكند، ضمن آنكه از بيقدرتي و وابستگي، الزام به ارائه خدمات خانگي، عاطفي و جنسي و محروميت تدريجي از موقعيتي كه پيش از ازدواج به عنوان يك دخترِ جوان و مستقل داشت، رنج ميبرد. نتايج همه اينها را بايد در دادههايي پيدا كرد كه درجه تنش انسان را مشخص ميسازند.
وي در نهايت، نتيجه ميگيرد كه زناشويي براي مردان خوب و براي زنان، بد است. از نظر وي، اين تأثير نابرابر زماني از حركت خواهد ايستاد كه زن و شوهر از قيد و بندهاي نهادي رايج رهايي يافته و آن نوع ازدواجي را در پيش گيرند كه با نيازها و شخصيتهايشان بهترين همخواني داشته باشد.73
پس از نظر فمينيستها، هرچند ارضاي نياز عاطفي افراد در خانواده ضرورت دارد، اما اين نياز در نهاد خانواده به صورت يكسان و برابر برآورده نميشود. اما يك سؤال مهم در اينجا رخ مينمايد كه چرا خانواده نميتواند براي زنان خشنودي عاطفي مورد انتظار را به بار آورد؟ فمينيستها در جواب به اين پرسش، پاسخهاي متفاوتي ارائه دادهاند، اما غالب آنها بر دو عامل نقش مادري و كار خانگي بيش از عوامل ديگر تأكيد كردهاند.
فمينيستها درباره كار خانگي و مادري و ماهيت تكراري آن از ابعاد گوناگون، بحثهاي زيادي مطرح كردهاند و همه آنها خانهداري را از شيوههاي اصلي توليد مردسالاري ميدانند. تضاد كار خانگي با كاركرد عاطفه و همراهي، زوايه خاصي در نگرش به كار خانگي است كه در ذيل به آن اشاره ميشود:
از نظر اوكلي، فمينيست راديكال، زنان در زندگي خانوادگي، چهار حوزه تعارض را تجربه ميكنند:
1. تقسيم كار جنسي كه در آن از زنان انتظار ميرود مسئوليت كارهاي خانه و بچهداري را بر عهده بگيرند.
2. تفاوت نيازهاي عاطفي زنان و مردان؛ بدين معنا كه اززنانانتظارميرودباكلافگيوعصبانيتشوهروفرزندانشان بسازند، وليخودشانكسي را ندارند كه به او روي بياورند.
3. تفاوت توان بدني و بنيه اقتصادي زن و شوهر كه ممكن است سبب شود زنان اختياري بر منابع مالي نداشته باشند، از شركت در فعاليتهاي اجتماعي ناتوان باشند و حتي با خشونت فيزيكي از جانب شوهر مواجه شوند.
4. سپردن اختيار روابط جنسي و كنترل باروري به دست مردان.74
وي تمركز بحث خود را بر كار خانگي زنان قرار داده و بر اين باور بود كه كار خانگي با امكان تحقّق نفس انسان در تقابل مستقيم است؛ زيرا كار تنها در صورتي موجب تحقّق نفس ميگردد كه براي كارگر ايجاد انگيزش كند. از نظر وي، مطالعاتي كه بر روي نگرشهاي كارگران صنعتي صورت گرفته، منجر به تمايزي عام بين دو گونه از ويژگيهاي شغلي گرديده: ويژگيهاي مولّد انگيزش و ويژگيهايي كه مولّد انگيزش نيستند. از مهمترين ويژگيهاي شغل مولّد انگيزش، آن است كه موجد احساس موفقيت، مسئوليت، ارتقا، خشنودي از كار و مقبوليت مكتسب در فرد ميشود. اما امري مثل دستمزد، مزاياي اضافي، سياست و برنامههاي اجرايي شركت، نظارت بر رفتار، شرايط كار و ديگر عواملي كه نسبت به شغل واقعي جنبه حاشيهاي دارند، جزء ويژگيهاي غيرمولّدند. از نظر اوكلي، كار خانگي فاقد هرگونه عامل برانگيزنده است؛ زيرا در كار خانگي، امكان پيشرفت و ارتقا وجود ندارد، احساس موفقيت زودگذر است، خشنودي از كار تجربهاي است كه كمتر حاصل ميشود، فرصتي براي مقبوليت مكتسب، يعني به رسميت شناخته شدن كار وجود ندارد. از نظر او، اظهارات همدلانه و تشكرآميز شوهر صرفا منجر بهنوعيمقبوليت غيرمكتسب ميشود كه البته آن هم به عنوان عاملي ابقاكننده، زن خانهدار را در شغلش نگاه ميدارد؛ اما پاداش اساسيتري براي او فراهم نميآورد. هرچند اوكلي ميپذيرد كه عنصر «مسئوليت» در شغل خانهداري موجد انگيزش است، اما به عقيده وي، به سبب انزواي روان شناختي و عيني زن خانهدار، نتيجه اصلاً رضايتبخش نيست.75
مارلين فرنچ عقيده دارد: نفس كار خانگي امر ناخوشايندي نيست، بلكه آنچه آن را دشوار و پرزحمت جلوه ميدهد، از يكسو، ناعادلانه بودن تقسيم كار در خانه، و از سوي ديگر، بيمزد بودن آن است، و همين است كه به نارضايتي زنان در خانه دامن ميزند. وي در اين خصوص مينويسد:
كار منزل به طور كلي، كار خستهكننده و ناخوشايندي نيست. بسياري از مردم، چه زن و چه مرد، از اينكه گاه گاهي غذا بپزند، ظرفها را در ماشين بگذارند، يا قفسهاي را مرتب كنند، لذت ميبرند. بعضيها ميگويند كه حتي از نظافت خانه هم خوششان ميآيد. اما همين كار وقتي پول و فضا محدود است، وقتي مادري بچههاي خردسال دارد، وقتي مجبور است پس از هشت ساعت يا بيشتر كار بيرون، كار منزل انجام دهد، دشوار و پرزحمت جلوه ميكند. زنها از اينكه به طور منحصر به فرد مسئوليت كارهاي خانه را به عهده دارند، شكايت دارند؛ زيرا هم بايد چندين برابر كار انجام دهند و هم اينكه تقسيم كار در منزل عادلانه نيست. كسي كه در منزل مسئول كارهاي خانه است، به طور اتوماتيك به صورت مستخدم سايرين درميآيد و چون كار منزل بيمزد است، پس زن بايد بدون پاداش و احترام كاري را انجام دهد.76
سيمون دووبوار نيز با تأكيد بر اينكه كار زن در خانه هيچ فايده مستقيمي براي اجتماع ندارد، عقيده دارد: به دليل آنكه كار زن در خانه هيچ چيزي توليد نميكند، زن خانهدار فرودست، درجه دوم و طفيلي است. به نظر وي، زن نميتواند در خانه وجود خود را پيريزي كند؛ زيرا زن در خانه فاقد ابزارهاي مورد نياز براي بروز استعدادهاي خود به عنوان فرد است و در نتيجه، فرديت او به رسميت شناخته نميشود.77
فريدان، نظريهپرداز فمينيست ـ ليبرال، زناني را كه به كار خانگي مشغول ميشوند قربانيان يك گزينه اشتباه ميخواند و آنها را محكوم به عقبماندگي مستمر ميداند. وي بر اين باور است كه پرداختن به كار خانهداري محصول فرهنگي است كه از زنان خود انتظار رشد ندارد و حاصل آن تلف شدن يك نفس انساني است.78
فمينيستهاي ماركسيست نيز با استفاده از نظريه ماركس در زمينه «از خودبيگانگي»، به تحليل كار خانگي پرداختهاند. در چارچوب اين نظريه، زنان در واحد خانواده، به عنوان كارگر (خدمتكار) تحت نظام نظارت جنسي و ناعادلانه قرار ميگيرند و ايدئولوژي حاكم بر جامعه (ايدئولوژي مردسالاري جامعه سرمايهداري) آنان را مانند كارگران، به استثمار تبديل به كالا شدن و از خودبيگانگي سوق ميدهد. از نظر آنها، نظام بهرهكشي (استثمار نيروي كار) ساختارهاي پيچيده تسلّط (روابط ناعادلانه طبقاتي، مردسالاري، سوداگري، از خودبيگانگي، جنگ، خشونت، نابرابري و استبداد) را به وجود ميآورد و نهاد خانواده منعكسكننده بيعدالتيهاي موجود در چنين جامعهاي است. از اينرو، خانواده به عنوان اولين نهاد جامعه، كه تقسيم نابرابر كار اجتماعي و تبديل زن به كالا در جامعه مردسالار، مستقيما از بطن آن آغاز ميشود، مورد حمله فمينسيتهاي ماركسيست قرار ميگيرد.79
حوزه ديگري كه فمينيستها در تحليل كاركرد عاطفي خانواده به آن پرداختهاند، حوزه «خشونت خانگي عليه زنان» است كه فمينيستها آن را جنبه تاريكي از حيات خانوادگي دانستهاند. آنها معتقدند: خانه غالبا به عنوان پناهگاه امنيت و خوشبختي تصور ميشود، اما واقعيت تلخ اين است كه خشونت خانگي بخشي از تجربه بسياري از زنان است. از نظر آنها، دليل اصلي خشونت، وجود ساختارهاي اقتداري پدرسالارانه در جامعه است، و نهاد خانواده در حكم نهاد مركزي پدرسالاري، بر اساس نابرابريهاي اجتماعي و استثمار زنان و كودكان بنا نهاده شده است و ايدئولوگهاي جامعه ميكوشند آن را حفظ كند.80
جمع بندي، نقد و بررسي
اصولاً هر بينش و نگرشي به پديدههاي هستي بر مجموعهاي از اصول و بنيانهاي فكري و فلسفي خاص استوار است كه با تكيه بر آن اصول به تحليل و تبيين پديدهها ميپردازد. اگر در دنياي انديشه و عمل، شاهد جرياني به نام «فمينيسم» هستيم، بذر آن را بايد در بنيانهاي فكري و اجتماعي غرب جستوجو كنيم. انديشههايي كه پس از عصر نوزايي ظاهر شدند بستري مناسب براي ظهور فمينيسم شدند و در جايگاه اصول و مباني آن قرار گرفتند. از اينرو، در بازخواني فمينيسم، بايد بر اين نكته تأكيد كرد كه اين انديشه در جايگاه و پايگاه ويژه غرب ظهور كرده و نسخههايي را كه ميپيچد با نگرش به فرهنگ گذشته و حال غرب است و نميتوان آن را به فرهنگها و جوامع ديگر سرايت داد، و چون هيچ كدام از مباني و اصول انديشه فمينيسم در انديشه اسلامي قابل پذيرش نيست، آموزههاي مبتني بر اين اصول هم نميتوانند براي جامعه اسلامي مقبوليت داشته باشد. از اينرو، در ذيل، به نقد اجمالي گرايشهاي فمينيستي به كاركردهاي خانواده با رويكرد ديني، ميپردازيم:
1. در نظام ارزشي اسلام، انسان خليفه خداوند در زمين است و هويت او تنها در ارتباط با خالق جهان و كل هستي معنا و مفهوم يافته، سعادتش به عنوان غايت آفرينش، در بندگي و قرب به خداوند، تجلّي مييابد. از اينرو، عبوديت و بندگي خداوند هدف غايي در نظام مطلوب اسلام است. در اين نظام ارزشي، ميان تكوين (هستي و طبيعت انسان) و تشريع (برنامههاي ديني هدايت انسان) تناسب و هماهنگي وجود دارد. در اين نظام، هرچند زن و مرد در گوهر انساني برابر و يكسانند، اما در بيرون از اين حقيقت، به خاطر وجود مصالحي، بين آنها تفاوتهايي وجود دارد كه زمينهساز تفاوت در نقشها و حقوق دو جنس است. اما اين تفاوت نه تنها سببساز تقابل بين آنها نيست، بلكه مايه مكمّل شدن آن دو براي همديگر است. اين در حالي است كه رويكردهاي فمينيستي، با مباني فكري متفاوتي به خانواده و كاركردهاي آن پرداختهاند. محور انديشه فمينيسم، «اومانيسم» و «سكولاريسم» است. از اينرو، تمامي گرايشهاي زنگرايانه بر اين فرض استوارند كه انسان مصدر تشريع و بينياز از هدايت وحي است (اومانيسم). بدينروي، در هيچ يك از گرايشهاي فمينيستي توسّل به وحي و اعتقاد به حاكميت اين امور در شئون اجتماعي پذيرفته نيست. در اين رويكرد، بيتوجه به هدفمند بودن هستي، آنچه شايسته توجه و بررسي است، فقط زندگي دنيايي انسان است. (سكولاريسم). از اينرو، در نگرش آنان، هيچ قدرت بيروني نبايد بر خواستههاي فردي فرمان براند و يگانه معيار حقيقتْ فرد است. بر اين اساس، خانواده فمينيستي خانوادهاي است كه در آن منافع و خواستههاي انسان ملاك امور ديگر زندگي است. از اينرو، اعطاي حق خودداري از تمكين جنسي به زنان در مقابل شوهر، مشروعيت روابط آزاد جنسي، همجنسبازي و مانند آن، چون هماهنگ با خواستههاي انسان است، هيچ محدوديتي نبايد داشته باشند، و روشن است كه اين انديشه در نقطه مقابل انديشه ديني قرار دارد كه با فرهنگ جامعه ديني ما آميخته شده است.
2. ضديت با دين و دينستيزي را بايد يكي از نقدهاي جدّي فمينيسم دانست. يكي از مباني فكري فمينيسم، «سكولاريسم» است؛ بدين معنا كه نگرش آنان مبتني بر اين است كه زندگي و امور مربوط به آن بايد از دين فاصله بگيرند، و ملاحظات دين در آن ناديده انگاشته شوند. بر اين اساس، ارزشهاي اخلاقي و اجتماعي بايد با توجه به معيشت دنيوي و رفاه اجتماعي انسانها تعيين گردند و نه با رجوع به دين. جريان فمينيسم با بهرهگيري از اين اصل، به دنبال حذف دين و آموزههاي ديني از نهاد خانواده است. آنان با حذف «خدا» و مفاهيم متعالي از عرصه حيات اجتماعي و خانوادگي، افراد را به بهره بردن از لذّتهاي مادي تشويق ميكنند. به گفته برخي از انديشمندان، «با فراگير شدن سكولاريسم، دليلي براي تحمّل محدوديتها و سختيهاي ازدواج و خانواده وجود ندارد.»81 مهمترين اهداف فمينيسم تلاش براي رفع انواع تبعيض عليه زنان، كسب برابري حقوقي، تساوي زن و مرد، تشابه در حقوق، برابري جنسي و به رسميت شناختن همجنسگرايي و سقط جنين است. بسياري از خواستههاي آنان با مباني اسلام و اديان الهي ديگر در تضاد است و حاصلي جز نابودي خانواده و اجتماع ندارد.
3. در انديشه غالب فمينيستها، مرد و زن دو جنس متفاوتند كه يكي به دنبال انقياد و فرودستي ديگري است، به گونهاي كه برخي از جريانهاي افراطيتر مرد و زن را دشمن يكديگر معرفي ميكردند و خانواده را صحنه اين تقابل معرفي نمودهاند. اما در انديشه ديني، زن و مرد دو موجود مكمّل و نيازمند يكديگرند كه هريك از ابزارهاي خاصي براي تحقق سعادت فردي و خانوادگي و اجتماعي برخوردار است. از اينرو، چون ايجاد تقابل ميان آن دو زمينه تحليل قواي آنها را فراهم ميآورد، اصلاحات اجتماعي بايد به سمت تفاهم هرچه بيشتر دو جنس و رفع تقابلها به كار گرفته شود. در اين نگاه، به مرد و زن آموخته ميشود كه خوشبختي هر كدام از آنها از مسير ديگري ميگذرد. پس تعامل آنها در ساحت خانواده نه مانع، بلكه عامل خوشبختي آنان است، و روشن است كه نتيجه مكمّل بودن زن و مرد، محوريت اخلاق در اصلاح روابط زن و مرد و در عين حال، توجه به حقوق است. حقوقمحوري و بيتوجهي به اخلاق، آنگونه كه فمينيسم توصيه ميكند، سببساز تخاصم ودشمني است.
4. آنگونه كه پيش از اين گفته شد، نقطه اشتراك فمينيستها اعتقاد به تشابه و همساني در حقوق، و امكانات و فرصتها در حوزه خانواده و جامعه است. به دليل آنكه يكي از اصول جهانبيني غرب، توسعه در رفاه امور مادي است، هدف تمام فمينيستها ايجاد جامعهاي است كه در آن، تفاوتگذاري بر اساس جنسيت جاي خود را به تشابه بدهد تا آرمان برابري و استفاده از رفاه مادي تحقق يابد. جامعه مطلوب از نظر آنها جامعهاي است كه جاي تفاوت نقشها با تساوي در همه عرصهها و فعاليتها عوض شود و در صحنه فعاليتهاي اجتماعي، زن و مرد به طور مساوي ايفاي نقش كنند، بدون اينكه احساسات، روحيات، استعدادها و تواناييهاي فكري و جسمي آنان تأثيري در ايفاي نقشهاي اجتماعي داشته باشد. در اين زمينه، فمينيسم توانست زنان را از محيط خانواده به صحنه اجتماع بكشاند و آنان را در موقعيت به ظاهر برابر در محيط كار و دانش قرار دهد؛ اما نقشهاي اصلي و ذاتي زن، همچون مادري و همسري را ناديده گرفت و سبب شد تا زن احترام مادري و كانون گرم خانوادگي را ـ كه مهمترين ابزار زن براي مشاركت اجتماعي و تأثير گذاري بر اعضاي خانواده بود ـ از دست بدهد. اين در حالي است كه انديشه ديني زن را موجودي متفاوت از مرد ميداند كه انتظارات و استعدادهاي گوناگون جايگاه خاصي به او داده است، به گونهاي كه ناديده انگاشتن تفاوتهاي دو جنس به همان اندازه به جامعه انساني و شخصيت زن آسيب ميرساند كه ناديده انگاشتن برابري انساني. مشكل نگرش برابريخواهي فمينيسم اين است كه با ناديده انگاشتن تفاوتها، به انكار زنانگي پرداخته است؛ زيرا كسي كه در ميدان رقابت تساويگري بايد خود را تغيير دهد و به مرد برساند، زن است، نه مرد. از اينرو، زن براي اينكه با مرد به مقام تساوي برسد، بايد زنانگي خود را انكار كند. پس گزاف نيست اگر گفته شود كه نفي زنانگي و درنورديدن مرزهاي جنسيتي، يكي از چالشها و بحرانهاي زن معاصر است. در رويكرد اسلامي، نگرش مبتني بر برابري و نگرشي كه در تحليل موقعيت زنان، آموزههاي وحياني را مورد توجه قرار نميدهد و بر اساس الگوهاي اومانيستي به طرح نظر ميپردازد، نميتواند زنان را به سمتدستيابيبهخوشبختيوكمالانسانيرهنمونشود.
5. يكي از محورهاي مورد تأكيد جريان فمينيسم، «حقوق زنان» است؛ مثل حق برابري، حق آزادي، حق سقط جنين و مانند آن. اما اشارهاي به رعايت اخلاق در ساحت خانواده ندارد. «حقمحوري» در مقابل «اخلاقمحوري» را ميتوان نقطه عزيمت فمينيسم دانست. اين در حالي است كه فمينيسم در غرب به علت دوري از معنويت و اخلاق، دچار ناكامي شده و چون به درستي هدايت نشده است، اكنون شاهد بالاترين ميزان خشونت و تحقير عليه زنان در جوامعي هستيم كه داعيه احقاق حقوق زنان را دارند. اهانت، استثمار اقتصادي، عريان ساختن و ابزاري كردن جنس زن، شواهدي هستند كه هويّت فمينيسم را زير سؤال ميبرند. هرچند فمينيسم تلاش كرد تا با خارج كردن زنان از كانون خانواده و حضور آنان در عرصههاي اجتماعي، جايگاهي برايشان پديد آورد، اما با ناديده گرفتن واقعيتهاي جامعه، بدون توجه به تفاوتهاي فرهنگي، جسمي و رواني و فارغ از بسترسازي مناسب، آنها را به ابزاري براي انتفاع هرچه بيشتر نظام سرمايهداري تبديل كرد. به گواهي انديشمندان، فمينيسم نه تنها به آزادي زنان كمكي ننموده و آنان را در نيل به حقوقشان ياري نكرده، بلكه آنان را از دستيابي به بسياري از حقوق انسانيشان باز داشته است.
6. فمينيستها خانواده و ازدواج را محدودكننده حق جنسي زن ميدانند؛ زيرا آزادي جنسي زنان را حق دسترسي آنها به ارتباطات آزاد جنسي تلقّي ميكنند. مشكل اين نوع نگرش آن است كه به تدريج، ارزش وجودي زن را به عنوان يك انسان زير سؤال خواهد برد؛ زيرا در حقيقت، فرقي بين وي و يك روسپي نخواهد بود. علاوه بر آن، احساس عدم رضايت و عدم امنيت رواني، كه از انواع تحريكات جنسي و برخوردهاي غيرمتعارف در وي ايجاد ميشود، نوعي سرخوردگي و تشتّت افكار در پي خواهد داشت، در حالي كه در حيطه خانواده سالم و بهنجار و پيوند زناشويي، ميتوان با توافق و درك صحيح از خواستههاي طرفين، محيط مناسبي براي تمتّعهاي رضايتمندانه زن و مرد ايجاد كرد.
7. يكي از راهبردهاي فمينيسم براي برابري زن و مرد، انديشه آزادي و انقلاب جنسي بود. از اينرو، بر مواردي همچون آزادي سقط جنين، روابط جنسي خارج از چارچوب خانواده و همجنسگرايي براي نيل به برابري تأكيد داشتند. اما در جامعه آرماني ديني، به دليل توجه به ارزشهاي اخلاقي و محوريت خانواده و ضرورت حفظ حريم آن، اينگونه كنشها نميتوانند مورد قبول جامعه اسلامي باشند.
پى نوشت ها
1 -دانشآموخته حوزه علميه و كارشناس ارشد جامعهشناسى.
2ـ حميرا مشيرزاده، مقدّمهاى بر مطالعات زنان،1383، ص 131.
3ـ جورج ريتزر، نظريه جامعهشناسى در دوران معاصر، 1380، ص 467.
4ـ حميرا مشيرزاده، مقدّمهاى بر مطالعات زنان، ص 132.
5ـ مؤسسه فرهنگى طه، نگاهى به فمينيسم، 1377، ص 17.
6ـ جورج ريتزر، نظريه جامعهشناسى در دوران معاصر، ص 475ـ476.
7ـ مگى هام، فرهنگ نظريههاى فمينيستى، 1382، ص 262.
8ـ پاملا آبوت، و والاس كلر، درآمدى بر جامعهشناسى نگرشهاى فمينيستى، 1376، ص 250.
9ـ ريك ويلفورد، فمينيسم، در: يان مكنزى و ديگران، مقدّمهاى بر ايدئولوژىهاى سياسى، 1375، ص 361.
10ـ حميرا مشيرزاده، از جنبش تا نظريه اجتماعى: تاريخ دو قرن فمينيسم، 1385، ص 283.
11ـ محمّد حكيمپور، حقوق زن در كشاكش سنّت و تجدّد؛ تأمّلى در مبادى هرمنوتيك حقوق زنان، 1382، ص 378.
12ـ محمّدعلى محمّدى، «فمينيسم و خانواده»، كتاب زنان 29، ص 144.
13- Richard Schaefer, Sociology, 1989, p. 324.
14ـ حسين بستان، اسلام و جامعهشناسى خانواده،1385، ص 68.
15ـ استفانى گرت، جامعهشناسى جنسيت، 1380، ص 25ـ26.
16ـ حسين بستان، اسلام و جامعهشناسى خانواده، ص 69.
17ـ استفانى گرت، جامعهشناسى جنسيت، ص 28ـ31.
18و19ـ كارولين گراگليا، فمينيسم در آمريكا تا سال 2003، 1385، ج 2، ص 17/ ص 92ـ93.
20ـ ريك ويلفورد، فمينيسم، در: يان مكنزى و ديگران، مقدّمهاى بر ايدئولوژىهاى سياسى، ص 373.
21ـ حميرا مشيرزاده، از جنبش تا نظريه اجتماعى: تاريخ دو قرن فمينيسم، ص 253.
22ـ مگى هام، فرهنگ نظريههاى فمينيستى، ص 204.
23ـ محمّد حكيمپور، پيشين، ص 374.
24ـ پاملار آبوت و والاس كلر، جامعهشناسى زنان، ص 135.
25ـ جين فريدمن، فمينيسم، 1381، ص 110.
26ـ پاملار آبوت، و والاس كلر، درآمدى بر جامعهشناسى نگرشهاى فمينيستى، ص 295.
27ـ سيمون دوبووار، جنس دوم، 1380، ص 207.
28ـ حميرا مشيرزاده، از جنبش تا نظريه اجتماعى: تاريخ دو قرن فمينيسم، ص 249ـ250.
29ـ ابراهيم حسينى، «فمينيزم عليه زنان»، كتاب نقد 17، ص 167.
30و31ـ مگى هام، فرهنگ نظريههاى فمينيستى، ص 286/ص 23.
32و33ـ حميرا مشيرزاده، از جنبش تا نظريه اجتماعى: تاريخ دو قرن فمينيسم، ص 286.
34ـ مگى هام، فرهنگ نظريههاى فمينيستى، ص 23.
35ـ ريك ويلفورد، فمينيسم، ص 368.
36ـ مگى هام، فرهنگ نظريههاى فمينيستى، ص 23.
37ـ رضا متمسّك، «فمينيسم اسلامى؛ واقعيتها و چالشها»، مجموعه مقالات همانديشى بررسى و مشكلات زنان، اولويتها و رويكردها، 1380، ص 482.
38ـ استفانى گرت، جامعهشناسى جنسيت، ص 74.
39و40 -جين فريدمن، فمينيسم، ص 110 / ص 113.
41ـ سيمون دوبووار، جنس دوم، ص 386ـ387.
42ـ كارولين گراگليا، فمينيسم در آمريكا تا سال 2003، ص 134.
43ـ حسين بستان، «كاركردهاى خانواده از منظر اسلام و فمينيسم»، حوزه و دانشگاه 35، ص 8ـ9.
44ـ كارولين گراگليا، فمينيسم در آمريكا تا سال 2003، ص 133.
45ـ پاملا آبوت، و والاس كلر، درآمدى بر جامعهشناسى نگرشهاى فمينيستى، ص 131ـ132.
46ـ مگى هام، فرهنگ نظريههاى فمينيستى، ص 218.
47ـ كارولين گراگليا، فمينيسم در آمريكا تا سال 2003، ص 69.
48ـ پاملا آبوت، و والاس كلر، درآمدى بر جامعهشناسى نگرشهاى فمينيتسى، ص 262.
49ـ مگى هام، فرهنگ نظريههاى فمينيستى، ص 75.
50- joint parenting.
51و52ـ حسين بستان، اسلام و جامعهشناسى خانواده، ص 80.
53ـ بروس كوئن، درآمدى بر جامعهشناسى، 1375، ص 74.
54ـ مگى هام، فرهنگ نظريههاى فمينيستى، ص 401.
55- sex.
56- gender.
57و58ـ ناهيد مطيع، «فمينيسم در ايران در جستوجوى يك رهيافت بومى»، بولتن مرجع 4: گزيده مقالات و متون درباره فمينيسم، 1378، ص 137 / ص 219.
59ـ آندره ميشل، پيكار با تبعيض جنسى، 1376، ص 35.
60و61ـ جان استوارت ميل، انقياد زنان، 1379، ص 23 / ص 32.
62ـ پاملا آبوت و والاس كلر، درآمدى بر جامعهشناسى نگرشهاى فمينيستى، ص 246ـ247.
63ـ ريك ويلفورد، فمينيسم، ص 376.
64ـ استفانى گرت، جامعهشناسى جنسيت، ص 75.
65ـ حميرا مشيرزاده، از جنبش تا نظريه اجتماعى: تاريخ دو قرن فمينيسم، ص 276.
66ـ مگى هام، فرهنگ نظريههاى فمينيستى، ص 402.
67ـ حميرا مشيرزاده، از جنبش تا نظريه اجتماعى: تاريخ دو قرن فمينيسم، ص 278.
68ـ مؤسسه فرهنگى طه، نگاهى به فمينيسم، ص 21.
69و70 -جان استوارت ميل، انقياد زنان، ص 61 / ص 92ـ93.
71ـ مارتين سگالين، جامعهشناسى تاريخىخانواده،1370،ص88.
72ـ حسين بستان، اسلام و جامعهشناسى خانواده، ص 89.
73ـ جورج ريتزر، نظريه جامعهشناسى در دورانمعاصر، ص 476.
74ـ پاملا آبوت و والاس كلر، جامعهشناسى زنان، ص 120.
75ـ حسين بستان، كاركردهاى خانواده از منظر اسلام و فمينيسم، ص 18ـ19.
76ـ مارلين فرنج، جنگ عليه زنان، 1373، ص 305ـ306.
77و78ـ كارولين گراگليا، فمينيسم در آمريكا تا سال 2003، ص 67 / ص 69.
79ـ معصومه موسوى، «تاريخچه مختصر تكوين نظريههاى فمينيستى»، بولتن مرجع 4: گزيده مقالات و متون درباره فمينيسم، 1378، ص 14ـ15.
80ـ شهلا اعزازى، خشونت خانوادگى؛ زنان كتكخورده، 1383، ص 77.
81ـ پل ريتزر، «پاسخ دين و دولت در قبال بحران خانواده»، سياحت غرب 9، ص 83.
منابع ...
ـ آبوت، پاملا و والاس كلر، درآمدي بر جامعهشناسي نگرشهاي فمينيستي، ترجمه مريم خراساني و حميد احمدي، تهران، دنياي مادر، 1376.
ـ اعزازي، شهلا، خشونت خانوادگي؛ زنان كتك خورده، تهران، سالي، 1380.
ـ بستان، حسين، اسلام و جامعهشناسي خانواده، قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1385.
ـ ـــــ ، «كاركردهاي خانواده از منظر اسلام و فمينيسم»، حوزه و دانشگاه 35 (تابستان 1382)، 4ـ34.
ـ حسيني، ابراهيم، «فمينيزم عليه زنان»، كتاب نقد 17 (زمستان 1379)، 150ـ175.
ـ حكيمپور، محمّد، حقوق زن در كشاكش سنّت و تجدّد؛ تأمّلي در مبادي هرمنوتيك حقوق زنان، تهران، نغمه نوانديش، 1382.
ـ دوبووار، سيمون، جنس دوم، ترجمه قاسم صنعوي، تهران، توس، 1380.
ـ ريتزر، پل، «پاسخ دين و دولت در قبال بحران خانواده»، سياحت غرب 9 (فروردين 1383)، 75ـ85.
ـ ريتزر، جورج، نظريه جامعهشناسي در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثي، تهران، علمي، 1380.
ـ سگالين، مارتين، جامعهشناسي تاريخي خانواده، ترجمه حميد الياسي، تهران، مركز، 1370.
ـ فرنج، مارلين، جنگ عليه زنان، ترجمه توراندخت تمدن، تهران، علمي، 1373.
ـ فريدمن، جين،فمينيسم،ترجمهفيروزهمهاجر،تهران،آشيان،1381.
ـ كوئن، بروس، درآمدي بر جامعهشناسي، ترجمه محسن ثلاثي، تهران، توتيا، 1375.
ـ گراگليا، كارولين، فمينيسم در آمريكا تا سال 2003، تلخيص، ترجمه و تدوين معصومه محمدي، قم، معارف، 1385، ج 2.
ـ گرت، استفاني، جامعهشناسي جنسيت، ترجمه كتايون بقايي، تهران، ديگر، 1380.
ـ متمسّك، رضا، «فمينيسم اسلامي؛ واقعيتها و چالشها»، مجموعه مقالات همانديشي بررسي و مشكلات زنان، اولويتها و رويكردها، قم، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان، 1380.
ـ محمّدي، محمّدعلي، «فمينيسم و خانواده»، كتاب زنان 29 (پاييز 1384)، 131ـ149.
ـ مشيرزاده، حميرا، مقدّمهاي بر مطالعات زنان، تهران، وزارت علوم، تحقيقات و فناوري، دفتر برنامهريزي اجتماعي و مطالعات فرهنگي، 1383.
ـ ـــــ ، از جنبش تا نظريه اجتماعي: تاريخ دو قرن فمينيسم، تهران، شيرازه، 1385.
ـ مطيع، ناهيد، «فمينيسم در ايران در جستوجوي يك رهيافت بومي»، بولتن مرجع (4): گزيده مقالات و متون درباره فمينيسم، تهيهكننده: مديريت مطالعات اسلامي و مركز مطالعات فرهنگي بينالمللي، تهران، الهدي، 1378.
ـ موسوي، معصومه، «تاريخچه مختصر تكوين نظريههاي فمينيستي»، بولتن مرجع (4): گزيده مقالات و متون درباره فمينيسم، تهيهكننده مديريت مطالعات اسلامي و مركز مطالعات فرهنگي بينالمللي، تهران، الهدي، 1378.
ـ ميشل، آندره، پيكار با تبعيض جنسي، ترجمه محمّدجعفر پوينده، تهران، نگاه، 1376.
ـ ميل، جان استوارت، انقياد زنان، ترجمه علاءالدين طباطبائي، تهران، هرمس، 1379.
ـ مؤسسه فرهنگي طه، نگاهي به فمينيسم، قم، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي، 1377.
ـ ويلفورد، ريك، فمينيسم، در: يان مكنزي و ديگران، مقدّمهاي بر ايدئولوژيهاي سياسي، ترجمه م. قائد، تهران، نشر مركز، 1375.
ـ هام، مگي، فرهنگ نظريههاي فمينيستي، ترجمه نوشين احمدي خراساني و ديگران، تهران، توسعه، 1382.
- Schaefer, Richard, Sociology, New York, McGraw, Hill Book Co, 1989.