از وقتی من اومدم دنیا، غذای من فقط شیره .انگار این شعار((شیر مادر تا شیش ماه تنها غذای منه...)) نمی خواد دست از سر زندگی من برداره. بابایی چپ و راست بهم شیر میده ولی خودشون همش غذاهای خوشمزه میخورن خوب منم حسودیم میشه .تازه آجی یه چیزای دیگه ای هم میخوره که خیلی خوشمزن اسمشون سوپه...بعد همش به من میخنده. منم اون دفعه چنگش زدم اونم خواست انگشت کنه تو چشمم که مامانی دیدش. دوباره خواستم چنگش بزنم ولی چنگم قوی نبود. شاید به خاطر این که دندون ندارم چنگای من ضعیفه ولی مال آجی قوین...ولی داداشی دوست دالم چون اون دفعه خواست از اون خوشمزه ها که بهش میگن هویج به من بده اما مامانی بدجنس سریع دید و با داداشی دعوا کرد و گف ((عزیزم اجیت هنوز کوچولوعه نمیتونه غذا بخوره باید شیر بخوره)) منم حرصم گرفت با مامانی قهر کردم.
اما خودمونیم انقده از این شیر خوشم میاد. اما همش می ترسم دندون در نیارم برا همین انقده گریه کردم که نگو. با این که مامانی هم سریع بغلم کرد که شیرم بده اما من بیشتر گریه کردم . روزا همش فکر میکنم نکنه من دندون دار نشم بعد همش مجبور باشم شیر بخورم و چنگامم قوی نشه که اجی چنگ بزنم..برا همین همش دنبال دندون میگردم اما هیچی نیست...اصن با همه قهرم
یه چند وقته دهنم میخاره منم گریه میکنم. مریضم شدم...حتی دیگه اجی هم همش بوسم میکنه که زود خوب بشم منم همش حال ندارم چنگش بزنم.مامانی میگه دارم دندون دار میشم. بابایی هم یه هواپیما پلاستیکی خریده همش میکنمش تو دهنم و گازش میگیرم...انقده خوب