تولید مثل و فرزند متعدد داشتن بدون در نظر گرفتن موانع دیگر،پسندیده است. برای اثبات مطلوبیت آن، چند دسته از روایات، قابل استناد است:
روایاتی که دلالت دارند هنگام ازدواج زنی را انتخاب کنید که فرزندزیادمی آورد:
صحیحه محمد بن مسلم عن ابی جعفر(ع) قال: قال رسول اللّه(ص): تزوجوا بکرا ولودا ولاتزوجوا حسناء جمیله عاقرا: فانی اباهی بکم الامم یوم القیامه()
امام باقر(ع) از قول رسول خدا(ص) فرمود: با دختر باکره ای که فرزند زیادمی آورد،ازدواج کنید و با زن نازای زیبا ازدواج نکنید زیرا من به فزونی جمعیت شما در روز قیامت، برامت ها، مباهات می کنم.
روشن است که تشویق به ازدواج با ولود و بیان علتی که برای آن ذکر نموده(مباهات به فزونی جمعیت) دلالت برمطلوبیت فرزند زیاد دارد.
صحیحه عبداللّه بن سنان عن ابی عبداللّه(ع) قال: جاء رجل الی رسول اللّه(ص) فقال: یا نبی اللّه! ان لی ابنه عم قد رضیت جمالها و حسنها و دینها ولکنها عاقر. فقال( ص):لاتزوجها ان یوسف بن یعقوب لقی اخاه فقال: یا اخی! کیف استطعت ان تتزوج النساءبعدی؟ فقال: ان ابی امرنی وقال: ان استطعت ان تکون لک ذریه تثقل الارض بالتسبیح فافعل. قال(ع): فجاء رجل من الغد الی النبی(ص) فقال له مثل ذلک،فقال له: تزوج سکولاآء ولودا فانی مکاثر بکم الامم یوم القیامه. قال: فقلت لابی عبداللّه: ما السوآء؟ قال القبیحه، ()
امام صادق(ع) فرمود: مردی نزد حضرت رسول(ص) آمد و گفت: ای پیامبر خدا!دختر عمویی دارم که زیبایی و حسن و دین او را می پسندم ولی نازا است،پیامبر(ص) فرمود: با او ازدواج نکن زیرا حضرت یوسف در دیدار با برادرش پرسید:چگونه پس از من توانستی با زنان ازدواج کنی؟ پاسخ داد: پدرم به من فرمان داد و گفت:اگر می توانی فرزندانی پدید آوری که زمین را آکنده از تسبیح کنند، ازدواج کن. امام فرمود:فردای آن روز مردی نزد پیامبر آمد و همان پرسش را نمود، پیامبر فرمود: با زن سواء که فرزند زیاد می آورد، ازدواج کن زیرا من در روز قیامت به فراوانی مسلمانان برسایر امت ها تفاخر می کنم. راوی می گوید سوال کردم: سوآء چیست؟ امام فرمود: زن زشت منظر.
این حدیث از جوانب مختلف برمطلوبیت فراوانی اولاد دلالت می کند:
الف) تشویق به ازدواج با ولود.
ب) محبوب بودن سنگینی زمین به وسیله تسبیح کنندگان.
ج) تعلیل به تفاخر برامت ها در روز قیامت،به انبوه جمعیت مسلمانان.
روایاتی که به خاطر محبوب بودن آوردن فرزند فراوان، به ازدواج تشویق می کنند:
صحیحه ابن رئاب عن محمد بن مسلم او غیره عن ابی عبداللّه(ع) قال: قال رسول اللّه( ص): تزوجوا فانی مکاثر بکم الامم غدا فی القیامه حتی ان السقط لیجی ءمحبنطیا علی باب الجنه، فیقال له: ادخل الجنه. فیقول: لا حتی یدخل ابوای قبلی ()
امام صادق(ع) از پیامبرخدا(ص) نقل می کند: ازدواج نمایید زیرا من در فردای قیامت به فزونی شما بر امت ها ا فتخار می کنم تا جایی که فرزند سقط شده با انتظار و ناراحتی بر دربهشت می آید، به او گفته می شود: وارد بهشت شو. در پاسخ گوید: خیر وارد بهشت نمی شوم مگر این که پدر و مادرم پیش از من وارد شوند.
شیخ صدوق درمعانی الاخبار درمعنای واژه محبنطیا از ابوعبیده نقل کرده:
المحبنطی بدون همزه یعنی کسی که به خاطر دیر شدن، منتظر و ناراحت است والمحبنطیء با همزه یعنی کسی که شکم بزرگ و فراخ دارد. ()
این روایت که در روایت بعدی نیز آمده است دلالت بر مطلوبیت ازدیاد فرزند دارد.
روایتی که درکتاب خصال در حدیث چهارصد گانه از امام علی(ع) آمده است:
تزوجوا فان رسول اللّه کثیرا ما کان یقول: من کان یحب ان یتبع سنتی فلیتزوج. فان من سنتی التزویج و اطلبوا الولد فانی اکاثر بکم الامم غدا ()
ازدواج کنید زیرا پیامبر بارها فرمود: کسی که دوستدار پیروی از سنت من است، بایدازدواج کند. همانا ازدواج جزء سنت من است و در طلب فرزند باشید زیرا من در فردای قیامت به فزونی جمعیت شما بر امت ها تفاخر می کنم.
اطلاق اطلبوا الولد محبوبیت زیاد نمودن فرزند رادر بر می گیرد. به علاوه علتی که در ذیل روایت بیان شده نیز برمطلوبیت آن دلالت دارد.
روایاتی که برمطلوب بودن افزودن برتعداد فرزندان دلالت می کند:
عن عده من اصحابنا عن احمد بن محمد عن القاسم بن یحیی عن جده الحسن بن راشدعن محمد بن مسلم عن ابی عبداللّه(ع) قال: قال رسولاللّه(ص): اکثروا الولد اکاثر بکم الامم غدا ()
امام صادق(ع) از پیامبر(ص) نقل فرمود: برتعداد فرزندان بیفزایید زیرا من در روز قیامت به فزونی شما بر امت ها تفاخر می کنم.
عن عده من اصحابنا عن احمد بن محمد عن عثمان بن عیسی عن ابن مسکان عن بعض اصحابه انه قال: قال علی بن الحسین(ع): من سعاده الرجل ان یکون له ولدیستعین بهم ()
امام سجاد(ع) فرمود: از سعادت مرد داشتن فرزندانی است که از آنها یاری جوید.
عن عده من اصحابنا احمد بن محمد بن خالد عن بکر بن صالح قال: کتبت الی ابی الحسن(ع): انی اجتنبت طلب الولد منذ خمس سنین وذلک ان اهلی کرهت ذلک وقالت: انه یشتد علی تربیتهم لقله الشی ء فماتری؟ فکتب(ع) الی: اطلب الولد فان اللّه یرزقهم ()
از امام کاظم(ع) درنامه ای پرسیدم:پنج سال است که از بچه دار شدن اجتناب می کنم زیرا همسرم از این کار ناخشنود است و می گوید: برای من تربیت و نگه داری فرزند با کمبود مالی مشکل است. شما چه می فرمایید؟ امام در پاسخ نوشت: در پی فرزنددار شدن باش زیرا روزی او را خدا می دهد.
این روایت به خاطر جهالتبکربن صالح ضعیف است.
روایاتی که عزل را ناپسند می شمارد:
صحیحه محمد بن مسلم عن احدهما(ع): انه سئل عن العزل. فقال: اما الامه فلاباس واماالحره فانی اکره ذلک الا ان یشترط علیها حین یتزوجها ()
از امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) درباره حکم عزل پرسیدند، فرمود: اما با کنیز اشکال ندارد.ولی نسبت به زن آزاد این کار را ناپسند می دانم مگر هنگام ازدواج،باوی شرط شود.
از این حدیث به دست می آید که انزال باید در رحم زن باشد و لازمه آن بارداری و ازدیادنسل است. مگر گفته شود: احتمال دارد روایت درمقام بیان این نکته نباشد بلکه می خواهدبگوید:
کراهت عزل برای رعایت حقوق زن درمجامعت است، که در تایید آن می توان به این مطلب تمسک جست که کراهت عزل با شرط هنگام عقد، برداشته می شود.
اگر قائل شویم که از جمله حقوق زن، افزودن برتعداد فرزند است، درنهایت، کراهت عزل دلالت بر مطلوبیت ازدیاد فرزند دارد.
همچنین روایات دیگری درکتب شیعه و سنی، مطلوبیت فزونی فرزند رامی رساند.
اشکال: احادیث دیگری داریم که با روایات قبلی تنافی دارد، به این مضمون که کمی عیال یکی از اسباب دو راحتی دنیا است:
فی الخصال عن ابیه عن سعد عن الیقطینی عن القاسم بن یحیی عن جده الحسن بن راشد عن ابی بصیر و محمد بن مسلم عن ابی عبداللّه(ع) قال: حدثنی عن جدی عن آبائه(ع): ان امیر المومنین علم اصحابه فی مجلس واحد اربعمائه باب مما یصلح للمسلم فی دینه ودنیاه الی ان قال: قله العیال احد الیسارین()
امام صادق(ع) فرمود: پدرم از جدم و او از پدرانش روایت کرده: امیرالمومنین(ع)دریک مجلس چهارصد مورد از مواردی که به صلاح دین و دنیای مسلمان است،به آنها تعلیم دادتا این که فرمود: کمی عیال از اسباب راحتی است.
قاسم بن یحیی درسند، مجهول است.
فی قرب الاسناد عن ابن طریف عن ابن علوان عن الصادق عن ابیه(ع) قال: قال رسول اللّه(ص) :قله العیال احد الیسارین () امام باقر(ع) از پیامبرخدا(ص) نقل کردندکه فرمود: کمی عیال از اسباب راحتی است.
ابن طریف و ابن علوان هردو مجهول هستند.
عن علی بن احمد بن موسی عن محمد بن هارون الصوفی عن عبیداللّه موسی الرویانی عن عبدالعظیم بن عبداللّه الحسنی عن ابی جعفر الثانی عن ابائه عن امیر المومنین(ع) قال:قله ا لعیال احد الیسارین()
امام جواد(ع) از پدرانش نقل نمود که حضرت علی(ع) فرمود: کمی عیال از اسباب راحتی است.
محمد بن هارون الصوفی و عبیداللّه موسی الرویانی هردو مجهول هستند.
این روایات کمی عیال را تشویق می کنند. پس با روایات گذشته که تشویق به زیادنمودن فرزند می نمایند، منافات دارند. گذشته ازاین که در ابتدای حدیث اول، ذکر شده که امام (ع) چهارصد مورد از موارد صلاح دین و دنیای مسلمان را به اصحابش تعلیم داد.
این روایات از نظر سند ضعیفند و نمی توانند با روایاتی که برمحبوبیت ازدیادفرزند دلالت می کنند، معارضه کنند.
واژه عیال مطلق است و شامل همسر و فرزندان می شود.
پس این روایات به روایاتی که دلالت برمحبوبیت ازدیاد فرزند می کنند، مقید می شوند.
آنچه ازاین روایات استفاده می شود، تشویق به کم نمودن اهل و عیال نیست بلکه راهنمایی به این نکته است که زیادی عیال سخت و مشکل زا است و این مضمون با مستحب بودن ازدیاد اولاد و تلاش برای خانواده و تحمل مشکلات تنافی ندارد.
همانند این که بخشیدن آنچه نزد انسان محبوب است و یا ایثار مال، با ضیق معیشت،مشکل و سخت است با این حال، انفاق مستحب و پسندیده می باشد.
خلاصه، تحمل مشکلات درراه تحصیل نفقه عیال پسندیده است مثل بیان امام(ع):
الکاد علی عیاله من حل، کالمجاهد فی سبیل اللّه ()
کسی که از راه حلال برای امرار معاش زن و فرزند، تلاش می کند، همانند مجاهد راه خدااست.
اگر فزونی فرزند مطلوب است چرا در بعضی از ادعیه برای دشمنان دین درخواست گردیده است؟ مثلا درحدیث نبوی آمده است: (متن حدیث) بارخدایا! به محمد( ص) و خاندانش و کسانی که دوستدار آنها هستند، عفاف و معاش به قدر کفایت عطافرما و کسانی را که به او و خاندانش بغض و دشمنی می ورزند، به زیادی مال و فرزندگرفتار فرما.()
نویسنده کتاب الحیاه ازاین دعای آموزنده چند مطلب استفاده می کند:
کسی که از سیره پیامبر(ص) پیروی می کند، نباید در پی ازدیاد فرزند باشد تا بتواند برتامین نیازمندی ها و تعلیم و تربیت آنها موفق شده و آنها رابافرهنگ و با اخلاق وکارآزموده نماید و در حفظ سلامت جسمی و اعتدال روحی آنها، با سیراب کردن روانشان از محبت و عطوفت، موفق شود و فرزندانی سالم و با نشاط و مفید و کارا و رشد یافته،تحویل جامعه دهد.
رسول خدا(ص) برای دشمنان خود و دشمنان خاندانش از پروردگار طلب کثرت مال وفرزند کرد. شاید این دعا اشاره به تبعات نظام پر جمیعت مخربی باشد که بافرض غلبه برمشکلات آن،مردم دربندهای استثماری نظام سرمایه داری خواهند افتاد که ازآنان سودجویی اقتصادی نماید.
قابل توجه است که کلینی(ره) روایت مذکور را درکافی،با سند خود بدون کلمه کثره نقل نموده و آورده است:وارزق من ابغض محمدا و آل محمد المال و الولد. لیکن مراد ازروایت، روشن است زیرا مال و فرزند، مذموم نیست درنتیجه زیادی آن دو مورد نظراست.()
کثرت مال و فرزند نسبت به کفار، وزر و وبال است زیرا به خاطر انکار حق و روی گرداندن از راه راست، هرچه از اموال و اولاد و امکانات داشته باشند، درراه اهدافشان به کار می بندند، که موجب غرق شد نشان درضلالت و انحراف می گردد. پس این دعا منافاتی با محبوبیت فراوانی فرزند برای مسلمانان ندارد زیرا کثرت اولاد سبب افتخار پیامبر وتقویت مسلمانان است. همان طور که در روایات صحیح فراوان و مورد اتفاق،به این مطلب تصریح شده است.
البته اگر وضعیت مسلمانان به صورتی باشدکه جمعیت زیاد موجب اختلال در نظام جامعه و یا سبب به وجود آمدن مفاسد می شود، فراوانی فرزند، رجحان و برتری خود را از دست می دهد.
اشکال دیگر برکلام الحیاه این است که مدعی شده سیره پیامبر(ص) برکمی تعداد فرزندبوده است. چطور می شود این ادعا را پذیرفت، درحالی که پیامبر سفارش زیادی بر ازدیادفرزند کرده است؟ شاید کم بودن تعداد فرزندان آن حضرت، تقدیر الهی بود، از طرف دیگرسیره بعضی از امامان(ع) برازدیاد نسل بوده است. چگونه است که به این سیره تمسک نمی گردد و به غیر اینها توجه می شود؟!
علاوه براین که درجواب کلام ایشان، که نظام کثرت جمعیت سبب گرفتاری در باندهای سودجویی اقتصادی می شود، می گوییم: ازدیاد نسل،زمانی پسندیده است که موجب این نوع مشکلات نشود.
زمانی که مسوولان مربوط، تدابیر لازم رابیندیشند و وسایل و امکانات مورد نیاز را فراهم نمایند، دیگر ملازمه ای بین کثرت جمعیت و این مشکلات نیست و می توان برآن فائق آمد.
بنابراین نفرین کفار به زیادی فرزند، ملازمه ای باناپسندبودن نفس فزونی اولادنزد پیامبرندارد بلکه نفرین ازاین جهت است که زیادی جمعیت آنان سبب وزر ووبال آنها است،وچه بسا در بعضی از دعاها،آنها به عقیم شدن نفرین شده اند، تامسلمانان از تجاوز و اذیت آنان در امان و سلامت باشند. همانند این دعای صحیفه سجادیه:
اللهم افلل بذلک عدوهم اللهم عقم ارحام نسائهم و یبس اصلاب رجالهم و اقطع نسل دوابهم و انعامهم ()
بارالها! با آنچه خواسته شد، دشمنان آل محمد را درهم شکن خدایا! رحم زن هایشان را نازاگردان و صلب مردانشان را خشک و عقیم ساز و نسل دام و حیواناتشان را قطع کن.
از مطالب گذشته جواب روایت بعدی از امام رضا(ع) روشن می شود:
عن ابیه عن جده قال: مر جعفر(ع) بصیاد،فقال: یا صیاد! ای شیء اکثر ما یقع فی شبکتک؟قال: الطیر الزاق. قال: فمر و هو یقول(ع): هلک صاحب العیال هلک صاحب العیال ()
امام رضا(ع) از پدرش از جدش(ع) نقل فرمود: امام صادق(ع) درراه به صیادی برخورد و ازاو پرسید: ای صیاد! چه حیوانی بیشتر در تور تو گرفتار می شود؟ صیاد پاسخ داد: پرنده زاق. راوی گوید: ا مام(ع) درحالی که به راه خود ادامه می داد،فرمود: صاحب اهل و عیال هلاک شد صاحب اهل و عیال هلاک شد.
زاق پرنده ای است که با منقار به جوجه هایش غذا می دهد و به سبب جمع آوری غذا برای جوجه هایش به دام می افتد.
جواب از روایت این است که جمله هلک صاحب العیال هلک صاحب العیال، درمقام ترحم و دلسوزی برصاحب عیال است، نه در مقام مذمت فراوانی عیال یا فزونی اولاد.
مدعای شما باآیاتی که درسرزنش کسانی وارد شده که دارای زنان و فرزندمتعددبوده و اهل شهوترانی و تفاخر به فراوانی فرزند هستند، تنافی دارد.
دراین آیات،محبت افراطی و تفاخر جاهلی که میان دنیا پرستان رایج است، موردمذمت واقع شده و این منافاتی با پسندیده بودن ازدیاد فرزند برای اموردینی ومعنوی ندارد، اموری چون مباهات به آنان در روز قیامت، تسلط یافتن برکفار توسط آنان وپرکردن زمین از تسبیح کنندگان.
قرآن کریم از اولاد، تعبیر به فتنه و دشمن نمود. با در نظر گرفتن این نکته، چگونه می توان افزایش فرزند را کاری محبوب و پسندیده به شمار آورد؟
دارا بودن فرزند ازنعمت هایی است که خداوند از لطف خود به بندگانش عطا کرده است. مثل این که در قرآن می فرماید: و یمددکم باموال و بنین() تا خدا شمارا با اموال و فرزندان فراوان کمک کند.
لیکن پدر و مادر به واسطه آنها در معرض امتحان هستند. پس آیات قرآن بر دو مطلب دلالت دارد که با هم تنافی ندارند:
الف) خداوند با عطا کردن اولاد، بربندگانش منت نهاد.
ب) مردم را از جاذبه کورکننده ای که در فرزندان نهفته است و سبب انحراف والدین از راه درست می شود، برحذر داشت.
همانند آیاتی که از غفلت، به واسطه فرزندان، نهی نموده است مثل این آیه:
یا ایها الذین آمنوا لاتلهکم اموالکم و لااولادکم عن ذکراللّه و من یفعل ذلک فاولئک هم الخاسرون ()
ای کسانی که ایمان آوردید! اموال و فرزندانتان، شما را از یاد خدا غافل نکند.
کسانی که چنین کنند، زیان کارانند.
این آیه منافاتی با پسندیده بودن ازدیاد فرزند ندارد.
زیاد نمودن فرزند، ذاتا کاری نیک و پسندیده است و تنها به واسطه عناوین ثانوی، ازآن عدول می شود مثلا انسان برای به دست آوردن معیشت، به گناه بیفتد که دراین صورت عزب بودن حلال می شود و رجحان کثرت اولاد از بین می رود مانند آنچه در روایت زیر ذکرشده است:
روی انه یاتی علی الناس زمان لاتنال المعیشه فیه الا بالمعصیه فاذا کان ذلک الزمان حلت العزوبه ()
روزی فرا می رسد که اداره زندگی جز با گناه میسر نیست. همانا در آن زمان، مجرد بودن حلال است.
لذا نراقی درکتاب مستند گوید:ظاهر روایت،کم شدن رجحان است،به اندازه ای که در معیشت به مضیقه می افتد.()
همچنین اگر فزونی جمعیت،سبب به وجود آمدن امراض یا نابسامانی زندگی والدین یا فرزندان و یا موجب نابسامانی اجتماع شود، رجحان و برتری خود را تا وقتی این وضعیت ادامه دارد، از دست می دهد.
از روایات فصل قبل، استحباب داشتن فرزند و افزایش نسل، به دست می آید نه وجوب آن. شاهد براین مدعا،تعلیل رسول اکرم است(بانی اباهی و اکاثر یوم القیامه)وهمچنین تعلیل به آکنده شدن زمین از تسبیح و مانند این جملات، که از آنها تنها محبوبیت و ا ستحباب استفاده می شود.
به علاوه، از روایات صحیح، جوازعزل استفاده می شود:
صحیحه محمد بن مسلم قال: سالت ابا عبداللّه عن العزل. فقال: ذلک الی الرجل یصرفه حیث شاء ()
ازامام صادق(ع) درباره عزل پرسیدم، امام فرمود: اختیار آن، به دست مرد است. هرجا که بخواهد می تواند آن را بریزد.
موثقه عبدالرحمان بن ابی عبداللّه قال: سالت ابا عبداللّه(ع) عن العزل. فقال: ذلک الی الرجل ()
از امام صادق(ع) از حکم عزل سوال نمودم. پاسخ فرمود: در اختیار مرد است.
روایات دیگری از این قبیل نیز وجود دارد.اطلاق این دو روایت و مانند آن که مطلق عزل راجایز دانسته اند می فهماند:جایز است انسان به طور کلی از داشتن فرزند خودداری کند چه رسد به جایی که عزل سبب کم شدن فرزند شود.
لیکن از آنجا که روایات دیگری عزل را در زن آزاده ناپسند می شمارد مثل صحیح محمد بن مسلم () در جمع بین این دو دسته، قائل به کراهت عزل می شویم. مویداین که مراد ازواژه اکره کراهت اصطلاحی است نه حرمت، جواز شرط عزل در ضمن عقد ازدواج است زیرا اگر مراد از کراهت، حرمت باشد، دیگر درضمن عقد، شرط عزل، جایز نمی بود چون شرط، مخالف کتاب خدا و سنت پیامبر می باشد. بنابراین، مشهور فقها قائل به کراهت عزل شده اند.
به علاوه، اگر بپذیریم عزل حرام است، بدون تردید، فقهای ما در صورتی که زن رضایت دهد و یا در آغاز ازدواج، باوی شرط شده باشد، درجواز عزل وحدت نظر دارند.
این دلیل روشنی است که بچه دار شدن واجب نیست و اطلاق آن می فهماند عزل جایزاست حتی در صورتی که به بچه نیاوردن بینجامد تاچه رسد به جایی که عدم ازدیاد اولاد را در پی می آورد. اضافه بر این که ترک ازدواج حرام نیست هرچند سبب کمی جمعیت شود.
همان طور که بچه دار شدن واجب نیست، ازدیاد فرزند نیز واجب نمی باشد بلکه کاری بسیار پسندیده است و به خاطر بهانه های سست و بی پایه نمی توان از آن سرباززد.
وظیفه دولت اسلامی است که مردم را به سوی آنچه پیامبر(ص)، دعوت نمود، سوق دهد. اما اگر عوارض جانبی مانند اضطرار داشت، اشکالی در منع موقت آن نیست لیکن درصورت امکان، دولت باید با برنامه ریزی درست درصدد رفع اضطرار باشد تادوباره زمینه ترغیب به آنچه پیامبر تشویق می فرمود، فراهم شود و مردم،به داشتن فرزندمتعدد تشویق شوند.
مقتضای اطلاق روایات این است که تشویق و تاکیداتی که برفزونی فرزند وارد شده، شامل همه فرقه های مسلمانان می شود زیرا از روایات فهمیده می شود مقصود، تشویق به افزودن فرزند است، تا جمعیت امت اسلامی برسایر ملل فزونی یابد. اگر بخواهیم اطلاقات را که شامل همه مسلمانان می شود حمل بر خصوص شیعه نماییم، خلاف ظاهر روایات است.
البته این اطلاقات، شامل فرقه هایی چون ناصبی ها و سایر دشمنان آل محمد(ص)، نمی شود و از آنها منصرف است زیرا به فزونی جمعیت آنان فخر و مباهاتی نیست.
در پایان این فصل شایان ذکر است دولت اسلامی باید با هوشیاری تمام، نظارت نماید درمنطقه ای که به علت عوارض جانبی، کنترل جمعیت اعمال می شود، طرفداران حق کم نشوند و مخالفین دین اسلام زیاد نگردند. دراین صورت هرچند ازدیاد جمعیت، خالی ازعوارض نیست، اما لازم و واجب می شود، تا درآن منطقه جمعیت مسلمانان زیاد گشته،حق بر باطل، غلبه نماید چرا که غلبه باطل از هر عوارض و مفسده ای، زیان بارتراست.
جلوگیری از تشکیل نطفه و تنظیم خانواده، تازمانی که موجب ارتکاب حرام نباشد، اشکالی ندارد زیرا روشن گردید بچه دار شدن و ازدیاد نسل واجب نیست وفرقی نمی کند با چه روش صورت گیرد گاهی با عزل و انزال در بیرون رحم انجام می شودوگاه با تخلیه در کاندوم و گاه از طریق خوردن قرص و دارو که موجب عدم انعقاد نطفه می شود یا با قراردادن ابزاری در داخل رحم که مانع از ملاقات اسپرم مرد با تخمک زن می شود و یا این که با عمل جراحی و بستن لوله ها(لوله انتقال منی و یاتخمک زن) به صورت موقت که بتوان دوباره آن را به حالت عادی باز گرداند.
البته اگر کار گذاشتن ابزار در داخل رحم مستلزم لمس غیر شوهر و یا نگاه کردن به بدن زن باشد، جایز نیست زیرا لمس نامحرم و نگاه او به بدن زن، حرام می باشدو در آلت تناسلی حتی برمحارم مثل مادر و خواهر نیز حرام است. روایاتی براثبات حرمت دلالت می کند:
صحیحه ابی حمزه الثمالی عن ابی جعفر(ع) قال: سالته عن المراه المسلمه یصیبها البلاءفی جسدها اما کسر و اما جرح فی مکان لایصلح النظر الیه یکون الرجل ارفق بعلاجه من النساء ایصلح له النظر الیها؟ قال: اذا اضطرت الیه فلیعالجها ان شاءت()
ازامام باقر(ع) درباره زن مسلمانی پرسیدم که آسیبی به بدن او می رسد یا شکستگی و یازخمی، در عضوی از بدن او است که نگاه کردن بدان جایز نیست آیا مردی که به معالجه آن، بیش از زنان مهارت دارد، می تواند به او نگاه کند؟ امام فرمود: هرگاه زن نیاز ضروری به آن پزشک داشته باشد، می تواند زن را درمان کنددر صورتی که زن بیمار، اجازه دهد.
موثقه سماعه بن مهران قال: سالت ابا عبداللّه عن مصافحه الرجل، المراه. قال(ع): لایحل للرجل ان یصافح المراه الا امراه یحرم علیه ان یتزوجها، اخت اوبنت اوعمه اوخاله او بنت اخت اونحوها و اما المراه التی یحل له ان یتزوجها فلایصافحها الا من وراء الثوب ولایغمز کفها ()
از امام صادق(ع) درباره دست دادن مرد با زن پرسیدم، امام فرمود: دست دادن مرد با زن جایز نمی باشد مگر بازنی که ازدواج وی با او حرام است، مثل خواهر یا دختر یا عمه یاخاله یا دختر خواهر یا مانند آنها و اما با زنی که ازدواج با اوحلال است، نباید مرد دست دهد مگر با پارچه و بدون فشردن کف دست.
[این دو روایت می رساند لمس و نگاه به بدن زن، برمرد نامحرم حرام می باشد.]
البته، اگر تشکیل نطفه و باروری سبب به وجود آمدن مرض و یا تشدید بیماری شودوناچار باشد نزد پزشک مرد رود مثلا به خاطر مهارت اشکالی ندارد هر چند به نگاه کردن ویا لمس بینجامد زیرا دراین صورت نیاز ضروری به معالجه دارد و نگاه و لمس به هنگام ضرورت و اضطرار بدون اشکال است.
اگر عمل جراحی،موجب عقیم شدن دائمی زن یا مردشود، حرام است زیرا بدون تردید،سبب نقص دربدن می شود و نقص، ضرر به شمارمی آید و ضرر رساندن به بدن همانند ضرر زدن به دیگران، به دلالت روایت نبوی مورداتفاق، حرام است. درآن حدیث پیامبر، سمره را از ضرر رساندن به دیگران نهی فرمود وبرای آن علت آورد که: فلانه لاضرر و لاضرار() ضررزدن نه برخود جایز است و نه بردیگران.
ادعای اختصاص این دلیل(لاضرر) به نفی ضرر درحدود احکام شرعی،همچون وضو وروزه مضر، بدون شاهد است، همان طور که ادعای انصراف ضرر به ضرری که بردیگران وارد می شود(نه برخودش)، به قرینه مورد حدیث که سمره برمرد انصاری ضرر واردمی نمود، مردود است زیرا ما در روایت به عموم آنچه در کلام امام وارد شده،نگاه می کنیم که شامل ضرر زدن به نفس و به دیگران می شود نه به خصوص مورد حدیث، که تنها ضرر رساندن به دیگران است.
بعضی از بزرگان،ادعای انصراف، به بیان دیگری نموده اند: انسان به طور طبیعی ضرر را ازخود دور می کند پس مورد حدیث تنها نفی ضرری است که به واسطه تشریع احکام تحقق می پذیرد و در حقیقت،نفی ضرر، نفی حکم مضر است.
این سخن نیز پذیرفته نیست زیرا در بسیاری از موارد، انسان برضرر نفس خویش اقدام می کند و دیگر این که: اگر قبول کنیم لاضرر نفی حکم شرعی ضرری می کند، باز شامل ضرربه نفس می شود زیرا اطلاق نفی حکم ضرری، نفی مطلق تسلط انسان بر نفس خود راشامل می شود و این نیز از احکام است.
برای اثبات این که مراد از لاضرر ضرر رساندن به دیگری است، به روایت زیر تمسک شده است:
مکاتبه محمد بن الحسین المرویه بسند صحیح الی ابی محمد(ع) فی رجل کانت له رحی علی نهر قریه و القریه لرجل فاراد صاحب القریه ان یسوق الی قریته الماء فی غیرهذاالنهر و یعطل هذه الرحی. اله ذلک ام لا؟ فوقع(ع): یتقی اللّه و یعمل فی ذلک بالمعروف ولایضر اخاه المومن ()
درنامه ای به امام حسن عسکری(ع) درمورد مردی سوال کردم که روی نهرروستایی،آسیاب دارد و روستا متعلق به شخصی است. مالک روستا قصد دارد آب را ازنهر دیگری به روستای خود ببرد که سبب تعطیلی آسیاب می شود. آیا مالک روستا حق این کار را دارد یا خیر؟ امام(ع) مرقوم فرمود: ازخدا بترسد و دراین باره به نیکی عمل نمایدو به برادر مومنش ضرر نرساند.
لایضر اخاه درروایت، دلالت بر ضرر رساندن به دیگری دارد و با این روایت، اطلاق روایت نبوی لاضرر و لاضرار را مقید به ضرر رساندن به دیگری می کنیم.
چنین استدلالی درست نیست زیرا جمله لایضر اخاه المومن یکی از مصادیق لاضررو لاضرار است و مصداق نمی تواند مطلق را قید بزند.
پاسخ دیگر این که لاضرر و لاضرار و لایضر اخاه هردو اثبات نفی ضرر می کنند وهمیشه تقیید بین مثبت و نافی است.
موید دیگری که بر تقیید لاضرر به ضرر رساندن به غیر، اقامه نموده اند،روایت زیراست:
عن علی بن محمد بن بندار عن احمد بن ابی عبداللّه عن ابیه عن بعض اصحابناعن عبداللّه بن مسکان عن زراره عن ابی جعفر(ع) قال: ان سمره بن جندب کان له عذق و کان طریقه الیه فی جوف منزل رجل من الانصار فکان یجی ء ویدخل الی عذقه بغیراذن من الانصاری، فقال له الانصاری: یا سمره! لاتزال تفاجئنا علی حال لانحب ان تفاجئناعلیها،فاذا دخلت فاستاذن. فقال: لا استاذن فی طریق و هو طریقی الی عذقی.قال: فشکی الانصاری الی رسول اللّه(ص) فارسل الیه رسول اللّه(ص) فاتاه فقال له: ان فلانا قد شکاک وزعم انک تمر علیه و علی اهله بغیر اذنه. فاستاذن علیه اذا اردت ان تدخل، فقال: یا رسول اللّه! استاذن فی طریقی الی عذقی؟ فقال له رسول اللّه(ص): خل عنه ولک مکانه عذق فی مکان کذا و کذا. فقال: لا.قال: فلک اثنان. قال: لاارید. فلم یزل یزیده حتی بلغ عشره اعذاق.فقال: لا. قال: فلک عشره فی مکان کذا و کذا فابی. فقال: خل عنه ولک مکانه عذق فی الجنه. قال: لاارید. فقال له رسول اللّه(ص): انک رجل مضار و لاضرر و لاضرار علی مومن.قال: ثم امربها رسول اللّه(ص): فقلعت ثم رمی بها الیه و قال له رسول اللّه(ص): انطلق فاغرسهاحین شئت ()
امام باقر(ع) فرمود: سمره بن جندب نخلی داشت که راه عبورش از داخل منزل مردی ازانصار می گذشت و او همواره بدون اجازه، در رفت و آمد بود. روزی مرد انصاری بدوگفت:ای سمره! همیشه بی خبر برماوارد می شوی که ما دوست نداریم درآن موقع بیایی. به هنگام وارد شدن به منزل اجازه بگیر. سمره پاسخ داد: راه رسیدن به نخل منزل تو است وبرای عبور از راه، اجازه نمی گیرم.
مرد انصاری خدمت حضرت رسول(ص) رسید و شکایت کرد. پیامبر به دنبال سمره فرستاد و او به خدمت رسید. پیامبر به سمره فرمود: فلانی به خاطر ورود بی اجازه براووخانواده اش ، از توشکایت دارد. هنگام ورود، اجازه بگیر. سمره جواب داد: ای پیامبر خدا!آیا برای عبور از راه منتهی به نخل، اجازه بگیرم؟ پیامبر فرمود: ازآن نخل دست بردار و به جای آن نخلی درمکان دیگر بپذیر. سمره گفت: خیر،پیامبرفرمود: با دو نخل تعویض نما، گفت: قصد تعویض ندارم. همین طور پیامبر تعداد راتا ده نخل، بالابرد و فرمود: باده نخل درفلان مکان عوض کن. سمره نپذیرفت. پیامبر فرمود:ازآن دست بردار و با نخلی در بهشت عوض کن. گفت: خیر. سپس پیامبر به او فرمود: تو کسی هستی که به دیگران ضرر می رسانی و ضرر زدن وضرررساندن بربرادر مومن روا نیست.بعد از آن، پیامبر دستور داد نخل را کندند و جلوی سمره انداختند و خطاب به او فرمود: بروهرجا می خواهی درختت را بکار.
روایت مطلق سابق، حکایت از همین کلام پیامبر در قصه سمره دارد و از آنجا که اصل قصه یکی است، لاضرر علی المومن که ضرر رساندن به غیر را می رساند،اطلاق روایت زراره(فانه لاضرر و لاضرار) را قید می زند. پس فراگیر بودن ضرر از جانب مکلف برخودش از بین می رود و تنها ضرر به غیر باقی می ماند.
روایت به خاطر مجهول بودنبعض اصحابنا ضعیف است و نمی توان با آن،اطلاق راتقیید زد.
علاوه براین که طبیعت امر این است که روایت، شامل ضرر به نفس نیز شود زیرا همان طورکه ضرر رساندن به دیگری ضرر برمومن است، ضرر رساندن به خود نیز مصداق ضرر زدن به مومن است مگر ادعا شود لاضرار علی المومن از ضرر به خویش منصرف است. مساله نیازمند تامل است.
التزام به اطلاق لاضرر و لاضرار که حتی شامل ضرر به نفس بشود، مشکل است زیرا ممکن نیست ملتزم به حرمت ضرر رساندن به مال شویم و همان طور که ضرر رساندن به مال و از بین بردن آن حرام نیست، ضرر رساندن به نفس هم بدون اشکال است.
ضرر رساندن به مال، مانند ضرر رساندن به نفس، حرام است به دلیلا طلاق لاضرر علاوه براین که نابود کردن مال، اسراف و حرام می باشد.
اگر عمومیت عام درموردی تخصیص خورد، اشکالی درحجیت عام در سایرموارد، پیش نمی آید و نمی توان ضرر رساندن به مال را با ضرر رساندن به خود، قیاس کردواین از موارد قیاس باطل است زیرا سرایت دادن حکم، بدون دلیل از موضوعی به موضوع دیگر است.
موید حرمت ضرر رساندن به خود، این است که فقها حرمت اضرار به خود و وجوب دفع آن را پذیرفته اند:
از رساله (لاضرر) شیخ انصاری نقل شده است: (از دلایل عقلی و نقلی، حرمت ضرر رساندن به خود، استفاده می شود.)()
از شیخ طوسی نقل شده که درچند مورد، به وجوب دفع ضرر ازخود، استدلال نموده است از جمله کسی که می ترسد با نخوردن مردار، مریض شود.()
ظاهر کلام ابن زهره که از بخش اصول کتاب غنیه درمساله اصل منع یا اباحه در اشیا، نقل شده است: دفع ضرر محتمل از دیدگاه عقل واجب است و مبادرت به ضرر به نفس، ناپسند و حرام است.)()
همچنین عبارت های دیگری از فقها می فهماند حرمت ضرر رساندن به خویش ازمسلمات نزد آنان است.البته دلیلشان غیر از همین دلیل های عقلی و نقلی که ذکر نمودیم نمی باشد.
فرمایش پیامبر(ص): فانه لاضرر ولاضرار تعلیل است و تعلیل عمومیت دارد و تنها مخصوص مورد خاص نیست ومقتضای عمومیت، نفی هرسبب موجب ضرر است.
به این بیان که ضرر اسم مصدر و اسم جنس است و نفی، به ضرر تعلق گرفته ومی فهماند که ضرر، در اسلام نفی شده و روشن است که ضرر از علت های مختلف به وجودمی آید.
پس اگر ضرر که معلول است نفی شده، تمام عوامل به وجود آورنده آن نیز دراسلام نفی شده و حرام است خواه آن علت، حکم تکلیفی باشد یا وضعی و چه حکم وضعی ثبوتی باشد وچه عدمی مانند عدم جعل حق،مثل حق شفعه و یا حق خیار و سبب های ضرری دیگر.
درنتیجه، اطلاق نفی معلول های ضرری درحوزه دین اسلام از باب دلالت اقتضا، می فهماند که همه علت های موجب ضرر، نفی شده پس بازگشت نفی ضرر به این موارد است: محکوم بودن اطلاقات و عمومات ضرری، نهی از وارد نمودن ضرر برنفس ونیز بردیگری و جبران ضرر از راه جعل خیار در جایی که لزوم، ضرر باشد.خلاصه این که لاضرر در شرع اسلام مصادیق و موارد مختلفی دارد که عبارتند از: نفی ضرر، نهی از ضرررساندن، جبران ضرر و حکم سلطانی و که به حسب اختلاف موارد فرق می کند.
مثل کلام خداوند: لن یجعل اللّه للکافرین علی المومنین سبیلا.() این آیه می رساند که سلطه ای دراحکام اسلامی جعل نشده و از ایجاد سلطه نیز نهی می نماید.
به هرحال اگر حدیثلاضرر را این گونه معنا کنیم، بهتر از فرموده شیخ انصاری است که: مرادازآن،نفی حکم است زیرا به کار بردن واژه ضرر و اراده نمودن حکم ازآن، نیاز به قرینه داردزیرا عنوان ضرر غیر از عنوان مضر است و آنچه دلیل برنفی آن آمده، عنوان ضرر است نه مضر که همان حکم باشد.
همچنین معنای ما مناسب تر از کلام صاحب کفایه است که:
مراد از لاضرر نفی حکم به لسان نفی موضوع ضرری است مثل وضوی ضرری. این سخن خلاف ظاهر از لاضرراست زیرا ضرر عنوانی غیر ازمضر است و ضار و ضائر و آنچه نفی شده نفس ضرر است که عبارت از نقص می باشد نه مضر که به معنای کم کننده و ناقص کننده است مثل وضوی ضرری.
آنچه گذشت در باره کبرای حرمتضرر و اضرار بود و همان گونه که روشن گردید وجهی برای خدشه درآن نیست.
مناقشه صغروی: زمانی که عقیم نمودن دائمی به خاطر غرض های عقلایی باشد، اقدام به آن از مصادیق ضرر رساندن به نفس نیست همانند این که برای زن یا هردو هدف های بسیارمهم تری از تولید نسل مطرح باشد مثلا زن و مرد، نظامی بوده و درصف جنگ جویان، بادشمنان اسلام و مسلمانان و مستضعفان، مشغول مبارزه باشند و یااز زمره دانشمندان علوم باشند که خود را وقف خدمت به جامعه بشری و یا امت اسلامی نموده اند به ویژه بعداز داشتن چند فرزند و رفع نیاز ازاین جهت، قصد عقیم بکنند.
اما اشکال سخن فوق، این است که وارد آوردن نقص به واسطه این اغراض عقلایی ازضرری بودن خارج نمی شود مثلا شکستن در منزل دیگران برای نجات غریق و مانندآن،امری عقلایی است بلکه وجوب شرعی دارد لیکن ضرر برصاحب خانه صدق می کندو از عنوانضرر خارج نمی شود و به همین دلیل قیمت آن را بدهکار است. این از باب تزاحم دو واجب اهم و مهم است که واجب اهم حفظ شخص غریق برحرمت ضرررساندن به غیر، مقدم است.() درمورد مثال های مذکور، باید بگوییم که شرکت درجنگ، متوقف برعقیم کردن،نمی باشدزیرا به واسطه راه های مختلف دیگری، می توان از تشکیل نطفه جلوگیری نمود.
ازاین گذشته، اگر شرکت درجنگ، لازم و ضروری بوده و متوقف برعقیم سازی است به صورتی که چاره ای جز آن نباشد واجب اهم شده و به این خاطر، انجام دادن آن، جایز است و چه بسا واجب هم می شود. این بدین معنا نیست که به صرف وجوداهم، نقص وضرر نابودشود بلکه ضرر موجود است و شخص، نقص و ضرر را برای واجب اهم، تحمل می کند.بنابر این اگر اغراض عقلایی به درجه ای از اهمیت نرسد که از ضرر رساندن برخود،مهم تر باشد،اقدام به آن جایز نیست و ضرر رساندن به نفس، حرام و ناپسند است.
به صرف وجود اغراض عقلایی ضرر منتفی نشده بلکه موجود است و ارتکاب آن جایزنیست مگر غرض مهم تری در میان باشد که انجام دادن آن، بدون اشکال است.مانند انحصار راه درمان به تحمل ضرر یا پیشگیری از بیماری که ضرر آن بیشتر و سخت تراست.
پس هرگاه ضرورت و مصلحتی درمیان باشد که رعایت آن از دیدگاه شارع لازم باشد و تنهاراه عمل به آن، فعل ضرری باشد، اقدام به ضرر جایز است.
برای حرمت عقیم سازی، به روایات نهی کننده از خصی کردن استدلال شده است:
خبر سعید بن المسیب یقول: سمعت سعدبن ابی وقاص یقول:
رد رسول اللّه(ص)علی عثمان بن مظعون التبتل، و لو اذن له لاختصینا () سعید بن مسیب گوید: از سعدبن ابی وقاص شنیدم که می گفت: رسول اللّه(ص)کناره گیری عثمان بن مظعون از زنان و عزب بودن او را رد نمود و اگر به او اجازه می داد، ماخود را خصی می کردیم.
خبر ابن مسعود قال: کنا نغزو مع النبی(ص) ولیس لنا نساء.
فقلنا: یا رسولاللّه! الانستخصی؟فنهانا عن ذلک () ابن مسعود گوید: ما در غزوه ای همراه پیامبر می جنگیدیم و همسرانمان در کنار مانبودند.خدمت پیامبر عرض کردیم: ای پیامبر! آیا می توانیم خود را خصی کنیم؟ پیامبر، ما را از آن نهی فرمود.
خبرابن عباس قال: شکی رجل الی رسول اللّه(ص) العزوبه.
فقال: الا اختصی؟ فقال له النبی(ص): لیس منا من خصی و اختصی () ابن عباس گوید: مردی نزد رسول اللّه آمد و از مجرد بودن خود شکایت نمود و گفت:
آیا اجازه دارم خود را خصی کنم؟ پیامبر فرمود: کسی که خود و یا دیگری را خصی کند، ازمانیست.
خبر عبداللّه بن جابر عن عثمان بن مظعون قال: قلت لرسول اللّه(ص): یارسول اللّه! اردت ان اسالک عن اشیاء. فقال: و ماهی یا عثمان؟ قال: قلت: انی اردت ان اترهب.
قال: لاتفعل یا عثمان! فان ترهب امتی القعود فی المساجد و انتظار الصلاه بعدالصلاه. قال:فانی اردت یا رسول اللّه! ان اختصی. قال: لاتفعل یا عثمان! فان اختصاء امتی الصیام عثمان ()بن مظعون گوید: خدمت پیامبر خدا عرض کردم: ای پیامبر! قصد دارم ازچند چیز سوال نمایم. آیا اجازه می فرمایید؟ پیامبر فرمود: ای عثمان! چه پرسشی داری؟ عثمان گوید: گفتم: قصد دارم رهبانیت را در پیش گیرم و ترک زن و دنیا کنم.
پیامبر فرمود: ای عثمان! این کار را نکن. رهبانیت امت من نشستن در مسجد ومنتظر اقامه نماز بعد از نماز دیگر است.
عثمان گفت: ای رسول خدا! قصد دارم خود را خصی نمایم، پیامبر فرمود: ای عثمان!این کار را نکن. خصی نمودن امت من،روزه است.
از روایات استفاده می شود خصی نمودن حرام است و تنها علت این است که موجب عقیم شدن می گردد.
این سخن مردود است.خصی نمودن، شهوت را به کلی از بین می برد به گونه ای که قادر برمقاربت و سایر بهره های جنسی نخواهد بود، به خلاف عقیم نمودن که تنها قابلیت تولید مثل را از بین می برد. پس منع از خصی کردن که ضرری شدیدتر است ، موجب منع ازضرر کمتر نمی شود.
اگر ممنوعیت عقیم نمودن دائمی را پذیرفتیم، دیگر فرقی نمی کند که این کار باعمل جراحی صورت گیرد یا با روش دیگر مانند خوردن دارو و یا با تا باندن اشعه زیرا همه این روش ها در عقیم سازی مشتر کند و باعث ضرر بربدن است.
روشن گردید، هرگاه ضرر بزرگ تر با ضرر عقیم کردن تزاحم کند، حرمت آن از بین می رودلیکن باید دفع ضرر و یا پیشگیری آن، متوقف برعقیم نمودن باشد در غیر این صورت حرمت آن از بین نمی رود.
۱. اگر فرض کنیم فرزندی که از زناشویی به وجود می آید، ناقص الخلقه است و تنهاراه جلوگیری از تشکیل نطفه، عقیم نمودن است، در این صورت عقیم سازی جایزاست؟
ممکن است بگوییم: عقیم نمودن جایز نیست زیرا صدق ضرر، زمانی است که موجود کامل باشد و بعد نقصی برآن وارد شود. اما اگر از ابتدای تشکیل، ناقص الخلقه به وجود آید، عنوان ضرر صدق نمی کند زیرا ضرر نقصی است که برشیء کامل وارد می شود.بنابر این، مورد بحث را نمی توان با این مساله قیاس نمودکه : اگرشخصی بخواهد در منزل خویش چاهی حفر کند که به موجب آن، همسایه درملک خود، ضرر می بیند و اگر صاحب منزل از حفر آن منصرف شود، به خودش ضرر می رسد، دراین فرض برهر طرف ضررصدق می کند که به هنگام تزاحم، ضرر اقوی مقدم بردیگری است.
دربحث ما نسبت به جنین، ضرر صدق نمی کند به دلیلی که گفته شد و زمانی که به یکی ازدوطرف، ضرر صدق نکند، تزاحم بین دو ضرر پیش نمی آید. دراین هنگام مقتضای قاعده،حرمت عقیم ساختن است.
البته می توان چنین پاسخ گفت که اگر داشتن فرزند ناقص الخلقه، برای والدین حرج باشد،نفی ضرر که نهی از عقیم کردن است یا با نفی حرج معارضه می کند که هردو از حجیت ساقط می شوند و رجوع به اصل اباحه می کنیم و یا با آن مزاحمت می کند و در باب تزاحم اگر مرجحی برای هیچ یک نباشد حکم، تخییر است و اگر مرجحی باشد، همان که مرجح دارد،مقدم می شود.بلکه ممکن است گفته شود: ضرر عقیم نمودن، با ضررمالی و مخارج زیادی که از ناحیه داشتن فرزند ناقص،به انسان تحمیل می شود،تزاحم می نماید و دراین صورت نیز قواعد باب تزاحم جاری می شود مگر گفته شود: ضرر بدنی، مهم تر از ضررمالی و مقدم است. این مساله جای تامل دارد.
این سخن هنگامی درست است که وجود حرج و ضرر، با دلیل جزم آور و یا دلیل علمی احراز بشود، لیکن به صرف احتمال وجود ضرر اهم، که موجب تعارض و یا تزاحم شود، نمی توان از تکلیف به ضرر دست برداشت.
۲. بنابراین که علت حرمت عقیم نمودن،ضرر بدنی باشد، آیا بستن لوله های انتقال تخمک به رحم با احتمال مجدد باروری با عمل جراحی همان طور که پزشکان متخصص با درصدمعینی احتمال می دهند جایز است؟
اگر احتمال ضعیف بوده و قابل توجه نباشد،جایز نیست زیرا اطمینان به وجود ضرر داریم و گرنه بنابر مقتضای اصل، جایز است چون تمسک به عموم نفی ضرر باتردید درصدق ضرر، جایز نیست چرا که تمسک به عام درشبهات موضوعیه می شود واصل، دلالت برجواز دارد و دلیلی برلزوم پرهیز از ظن به ضرریا خوف ضرر نداریم و لزوم رعایت این دو، نیازمند دلیل است.
مگر گفته شود: تنها حکم عقل به وجوب دفع ضرر محتمل،کافی است و نیاز به دلیل دیگری نیست.اما باید توجه داشت که عقل درمواردی که محتمل از اهمیت ویژه ای برخوردار است، حکم به وجوب دفع ضرر می کند، نه درهمه موارد.مگر ادعا شود،عقیم بودن از همین موارد مهم است. البته اگر شخصی به اندازه کافی فرزند داشته وبیش ازآن، برایش مناسب نباشد و قصد عقیم نمودن خود را بگیرد، دراین فرض، نمی توان به حکم عقل به لزوم نفی ضرر یقین پیدا کرد زیرا حکم عقل با تغییر قیود و اوصاف، تغییرمی کند همان طور که عقل به زشتی دروغ گفتن حکم می کند لیکن اگر دروغ گفتن منطبق بامصلحتی عقلایی شود، دیگر به زشتی آن، حکم نشده بلکه حکم به نیکی آن می شود.مگراز موارد مختلف که با احتمال ضرر، وجوب دفع آن ساقط می شود، مانند روزه و وضو،حکمی کلی و تعبدی استفاده شود.
۳. آیا با احتمال این که بارداری مادر برای سلامتی جسم او مضر است، عقیم کردن که ضرری موجود و بالفعل می باشد، جایز است؟
ظاهر ادله، عدم جواز است زیرا ضررعقیم سازی بالفعل است و نمی توان ضرربالفعل را به خاطر دفع ضرر احتمالی، مرتکب شد مگر این که احتمال ضرر بر نفس برود، که دراین صورت عقیم کردن برای پرهیز از هلاک نفس واجب می شود همان طور که کلام الهی بر این نکته دلالت می کند:
ولاتلقوا بایدیکم الی التهلکه ()
خود را با دستان خویش به هلاکت نیندازید.
شایان ذکر است درهر مورد که عقیم کردن جایز باشد،جواز تحقق آن منوط به رضایت شخصی است که می خواهد عقیم شود زیرا عقیم سازی تصرف در جسم دیگری است و بدون رضایت او، حرام است.
برای اثبات حرمت، به روایات ذیل استدلال کرده اند:
عن عده من اصحابنا عن احمد بن محمد عن ابن محبوب عن رفاعه قال: قلت لابی عبداللّه(ع): اشتری الجاریه فربما احتبس طمثها من فساد دم اوریح فی رحم فتسقی دواء لذلک فتطمث من یومها، افیجوز لی ذلک و انا لاادری من حبل هو اوغیره؟فقال( لی): لا تفعل ذلک. فقلت له: انه انما ارتفع طمثها منها شهرا و لوکان ذلک من حبل انماکان نطفه کنطفه الرجل الذی یعزل.
فقال لی: ان النطفه اذا وقعت فی الرحم تصیر الی علقه ثم الی مضغه ثم الی ماشاءاللّه و ان النطفه اذا وقعت فی غیر الرحم لم یخلق منهاشی فلا تسقها دواء اذا ارتفع طمثها شهرا و جازوقتها الذی کانت تطمث فیه ()
رفاعه گوید: از امام صادق(ع) سوال کردم: کنیزی خریدم و چه بسا به سبب فاسدشدن خون یا نفخ دررحم، خون حیض او قطع می شود و بعد از خوردن دارویی،همان روزخون می بیند. آیا این کار جایز است درحالی که نمی دانم قطع خون به سبب حامله شدن است یا به علت دیگر؟
امام فرمود: این کار را نکن. عرض کردم: گاهی قطع خون او بعد ازگذشت یک ماه است و اگر به سبب حاملگی بود، باید نطفه ای که سقط می شود همانندنطفه مردی که عزل می کند، باشد درحالی که او با خوردن دارو، خون می بیند.
امام پاسخ فرمود: هرگاه نطفه منعقد شده و دررحم قرار گیرد، تبدیل به لخته خون(علقه)سپس به تکه گوشتی(مضغه) می شود و بعد از آن هرچه خواست الهی است، همان خواهدشد.
اگر نطفه دررحم قرار نگیرد، ازاو چیزی خلق نمی شود پس هرگاه یک ماه از قطع عادت کنیزبگذرد، به او دوا نده و در زمانی که خون می بیند، جایز است.
دوعبارت «لاتفعل» که درجواب پرسش ازجواز خوردن دارو است و«فلاتسقها» که درذیل روایت ذکرشده، می رساند درزمانی که احتمال بارداری داده می شود چه رسد به جایی که یقین به آن داریم خوردن دارو حرام است و امام(ع) در تایید کلام خود به بیان فرق میان نطفه ای که دررحم منعقد شده و مبدا خلقت و تبدیل شدن به علقه و مضغه، قرارمی گیرد، با نطفه ای که درخارج رحم واقع شده، شاهد می آورد.
فی الفقیه باسناده عن الحسین بن سعید عن ابن ابی عمیر، عن محمد بن ابی حمزه وحسین الرواسی جمیعا، عن اسحاق بن عمار، قال: قلت لابی الحسن(ع): المراه تخاف الحمل فتشرب الدواء فتلقی مافی بطنها. قال: لا. فقلت: انما هو نطفه. فقال: ان اول ما یخلق نطفه()
اسحاق بن عمار گوید: از امام کاظم(ع) درباره حکم زنی پرسیدم که به خاطر ترس ازبارداری، دارویی می نوشد که سبب سقط جنین می شود، امام فرمود: جایز نیست.
گفتم: آن، نطفه ای بیش نیست، فرمود: نطفه مبدا خلقت آدمی است.
این روایت دلالت می کند که از بین بردن نطفه به واسطه خوردن دارو حرام است و امام باعبارت ان اول ما یخلق نطفه تاکید می کند که فرق بین نطفه دررحم وغیرآن، این است که اولی مبدا خلقت است.
شاید بتوان از عمومیت تعلیل استفاده نمود که اگر اسپرم مرد را با لقاح مصنوعی دردستگاه کشت داده و تخمک زن رابارور سازند و نطفه منعقد گردد و شروع به رشد کند، از بین بردن این نطفه نیز حرام است.