باسمه تعالی
برای رشد اقتصادی نیازمند افزایش جمعیت هستیم
از دیدگاه علم اقتصاد، رشد اقتصادی در سایه کار و کوشش آحاد انسانی یک جامعه معنا و مفهوم مییابد. اگر در گذشته تنها بر سرمایه فیزیکی به عنوان عامل اصلی رشد اقتصادی تأکید میشد، امروز با به حاشیه رفتن این عامل، سرمایههای نوینی همچون سرمایه انسانی، سرمایه اجتماعی و نهادهای اقتصادی در مرکز توجه اقتصاددانان جهان قرار گرفتهاست. برپایه مطالعات صورتگرفته در چند دهه اخیر، بخش مهمی از رشد و توسعه اقتصادی کشورهای توسعهیافته، ناشی از سرمایه انسانی و تکنولوژی بوده است. همچنین در خصوص عواملی که شکلگیری سرمایه انسانی و تکنولوژی کشورهای فوق را موجب شده است، عمدتا به نقش و اهمیت نهادها به عنوان تنظیمکننده و هدایتگر نظام اقتصادی اشاره میشود. در ادامه به بررسی نقش و جایگاه جمعیت در رشد و توسعه اقتصادی از چهار دیدگاه بازار مصرف، نیروی کار، سرمایه انسانی و سرمایه اجتماعی می پردازیم. ضروری است به این نکته اشاره شود که در این نوشته سعی شده تا نشان داده شود حتما برای توسعه بیشتر به جمعیت بیشتری نیاز داریم.
تقاضا و بازار مصرف
با شکلگیری جوامع بزرگ در دوران اخیر و تنوع زمینههای زندگی جمعی، بستر تولید و مصرف کالاها و خدمات متنوع با هزینه کمتر و کیفیت بهتر بوجود آمد. آثار اقتصادی افزایش جمعیت در دوران اخیر از منظر بازار مصرف را میتوان به شرح زیر ارائه داد:
با صنعتی شدن کشورها و افزایش رقابت، تأمین نیروی کار مورد نیاز بخش صنعت و خدمات از دغدغههای اصلی کشورهای در حال توسعه و توسعهیافته است. کشورهای پرجمعیت از این جهت که نیروی کار زیادی در اختیار دارند، میتوانند تمامی فرصتهای بالقوه خود را به حالت بالفعل درآورند. در قرون شانزدهم، هفدهم و هجدهم میلادی، نیروی کار فراوانی که به مدد استعمارگری و بردهداری با هزینه اندک در اختیار کشورهای اروپایی قرار گرفت، توانست چرخ صنعت را در اروپا و بعدا آمریکا به گردش درآورد. بردهداری از یک طرف تأمین مواد خام مورد نیاز صنعت را تسهیل کرده و از طرف دیگر امکان تولید حجم بیشتری از مواد غذایی مورد نیاز جامعه را مهیا ساخت. اروپاییان با بکارگیری این نیروی کار جدید در مزارع، معادن و ... فرایند انباشت ثروت در کشورهای خود را تسریع بخشیدند. آسم اوغلو استاد اقتصاد دانشگاه MIT در این خصوص اشاره میکند که اروپاییان علاقه بسیاری به ایجاد آن دسته از نهادهای اقتصادی داشتند که فرایند دستیابی به منابع را برایشان تسهیل سازد، این منابع عبارت بود از طلا و نقره، محصولات کشاورزی ارزشمند مانند شکر، و از همه مهمتر، آن چیزی که شاید از همه کالاها با ارزشمندتر باشد، نیروی کار بود (آسماوغلو، 2009).
با وقوع انقلاب صنعتی در قرن هجدهم و افزایش بهرهوری زمینهای کشاورزی، اروپاییان توانستند با نیروی کار کمتر، محصولات کشاورزی بیشتری را تولید کنند. بدینترتیب مواد غذایی برای جمعیت بیشتر فراهم شد. از طرف دیگر با کاهش تقاضای نیروی کار در بخش کشاورزی، نیروی کار مازاد به سمت شهرها حرکت کرده و از این طریق نیروی کار مورد نیاز کارخانجات شهری نیز تأمین گشت.[1]
با افزایش جمعیت و به دنبال آن نیروی کار گستردهای که شکل میگیرد، امکان بهرهگیری از تمامی فرصتهای بالقوه اقتصادی فراهم میگردد. در گام اول همانطور که در بخش تقاضا و بازار مصرف اشاره شد تقسیم کار گستردهای در جامعه صورت پذیرفته و با استفاده از این تقسیم کار، امکان کسب مهارت برای نیروی کار بوجود میآید. بدینترتیب تخصصگرایی که محصول مستقیم تقسیم کار است بهرهوری را افزایش و از صرف بیهوده منابع جلوگیری میکند به گونهای که با منابع کمتر ثروت بیشتری تولید میشود. فراوانی نیروی کار موجب میشود تا ضمن پاسخ دادن به تقاضاهای جاری، فرصت ایجاد خدمات و کالاهای جدید در اقتصاد فراهم گردد. چرا که اقتصاد در این حالت با بکارگیری بخشی از نیروی کار میتواند به تقاضای جاری پاسخ دهد. بنابراین بخش دیگر این فرصت را خواهند یافت تا با کسب مهارت و تخصص، خلاقیت، نوآوری و ابتکار خویش را در راه ایجاد خدمات و کالاهای نوین بکار گیرند. بنابراین افزایش جمعیت و شکلگیری جوامع بزرگ هم از جهت تقاضا( بازار مصرف) و هم از جهت عرضه(نیروی کار) زمینه رشد و توسعه اقتصادی را مهیا میسازد.
در ادبیات اقتصادی چند دهه اخیر، نقش سرمایه فیزیکی بر رشد اقتصادی بتدریج کمرنگتر و جایگاه سرمایه انسانی پررنگتر شدهاست. سرمايه انساني را میتوان مجموعهای از تواناييهاي ذاتي جسمي و رواني، دانش و مهارتهائي دانست كه افراد در طول عمر خود بدست آورده و توسعه دادهاند. هنگامیکه اقتصاددانانی همچون آبرامویتز[2](1954)، کندریک[3](1956) و سولو[4](1957) برای اولینبار دریافتند که مقادیر سرمایه فیزیکی و نیروی کار نمیتوانند بخش مهمی از رشد اقتصادی مشاهده شده را توضیح دهند، مستقیما به این نکته اشاره کردند که احتمالا فاکتور دیگری همچون تغییرات کیفی نیروی کار میتواند مولفه مهم و اساسی در توضیح این تفاوت باشد. موضوع سرمایه انسانی به عنوان فاکتور اساسی تفاوتهای دستمزد و درآمد، گذشتهای طولانی دارد و به دوران آدام اسمیت[5] برمیگردد. وي معتقد بود كه مهارت يكي از عوامل اساسي است كه تفاوت دريافتي و بهره وري را توضيح مي دهد.
در دهه 60 ميلادي دنيسون[6] (1962) در يك مطالعه اي كه بر مبناي مدل رشد سولو – سوان[7](1956) براي سالهاي 57-1929 در ايالات متحده انجام داد به نرخ رشدي در حدود 2% رسيد در صورتيكه نرخ رشد متوسط سالانه درآمد ملي در طي اين دوره زماني حدود 93/2 درصد بود. دنيسون دو عامل را منبع اين اختلاف مي داند:
شولتز نيز در سال 1961 در مطالعه اي كه در رابطه با تاثير آموزش روي پيشرفت روستائيان انجام داد به نتايج مشابهي رسيد و بدين طريق آموزش در تحليل هاي اقتصادي مرتبط با رشد مورد توجه قرار گرفت و آموزش وارد مدلهاي رشد اقتصادي شد. از جمله پيشتازان اين مباحث جديد مي توان به بكر[9] ( 1964 ) و مينسر ( 1974 ) اشاره كرد كه مطالبي را در مورد اثر آموزش روي دستمزدها و پيش بيني نرخ بازگشت سرمايه انساني انجام دادند.
در ادامه، اقتصاددانانی همچون رومر[10](1986) و لوکاس(1988) سرمایه انسانی را به عنوان متغییری درونزا وارد مدلهای رشد کردند. لوکاس معتقد است كه انباشت سرمايه انساني محرك اصلي رشد مي باشد بنابراين تفاوت در نرخ رشد اقتصادي كشورها عمدتا به تفاوت آنها در نرخ انباشت سرمايه انساني در طول زمان باز مي گردد.
در مدل نلسون – فلپس(1966) موجودي سرمايه انساني است كه باعث ايجاد رشد مي شود. زيرا موجودي سرمايه انساني است كه اين قابليت را به كشور مي دهد كه نوآوري[11] كرده و خود را به كشورهاي پيشرفته برساند. بنابراين تفاوت در نرخ رشد كشورها ناشي از موجودي سرمايه انساني آنها مي باشد كه از طريق آن كشورها مي توانند به پيشرفتهاي تكنيكي دست يابند.
بارو(2001) اشاره میکند که افزایش در سرمایه انسانی حداقل از دو طریق منجر به افزایش رشد اقتصادی میشود. اول اینکه سرمایه انسانی بیشتر، فرآیند جذب فناوریهای نوین از کشورهای پیشرو را آسانتر میسازد. این مورد به خصوص درباره تحصیلات دبیرستانی و مقاطع بالاتر از اهمیت جدی برخوردار است. دوم اینکه، سازگاری سرمایه انسانی نسبت به سرمایه فیزیکی، سختتر است. بنابراین، کشوری که با نسبت سرمایه انسانی به فیزیکی بیشتری شروع به کار میکند( مانند کشورهایی که پس از جنگ فعالیت اقتصادی خود را از سر میگیرند) با سازگاری بهتر سرمایه فیزیکی، تمایل به رشد سریعتری دارند.
بنابراین طی چنددهه اخیر، سرمایه انسانی محور اصلی مباحث رشد اقتصادی قرار گرفتهاست. این درحالیست که در گذشته، به علت جمعیت اندک جوامع، توجه کمتری به این نوع از سرمایه شدهاست. چراکه برآوردهسازی نیازهای جمعیت اندک با سرمایه فیزیکی و نیروی کار ساده و فاقد مهارت به راحتی میسر بودهاست. افزایش جمعیت از یک طرف فشار تقاضا را به منظور تولید کالای بیشتر بوجود آورده و از طرف دیگر امکان کسب مهارت توسط بخشی از نیروی کار را فراهم میسازد. در این دیدگاه، کشورهایی که با سرمایهگذاری بر آموزش نیروی کار توانستهاند سرمایه انسانی بیشتری را فراهم سازند، رشد اقتصادی بیشتری نیز بدست آوردهاند. نکته قابل توجه آنکه در اکثر قریب به اتفاق مدلهای فوق، آموزش و سطح تحصیلات نیروی کار به عنوان شاخص سرمایه انسانی در نظر گرفته شدهاست. نتایج زیر بر مبنای مطالعات تجربی بارو و سالاي- مارتين[12] (1995)، منكيو-رومر-ويل[13] (1992) و بن حبيب و اشپيگل[14] (1994) بدست آمدهاست:
در سالهای اخیر علاوه بر شاخصهای کمی که نرخ باسوادی و همچنین میانگین سالهای تحصیل نیروی کار را به عنوان شاخص سرمایه انسانی مورد توجه قرار داده، جنبههای کیفی آموزش نیز مورد توجه قرار گرفتهاست. بارو(2001) بر مبنای مطالعات خود نتیجه میگیرد که تأثیر کیفیت نظام آموزشی بر رشد اقتصادی نسبت به کمیت آن، به مراتب مهمتر و ارزشمندتر است.
در نتیجه افزایش جمعیت درصورتیکه با سیاستهای مناسب در حوزه آموزش و تحصیلات همراه شده و سرمایه انسانی متناسب با بازار نیروی کار فراهم گردد، میتواند رشد و توسعه اقتصادی را شتاب بخشد. جمعیت بیشتر به معنای سرمایه انسانی، خلاقیت و نوآوری، رشد و توسعه پرشتابتر است. وجود نیروی کار آموزشدیده فراوان، جذب فناوریهای نوین را سرعت بخشیده و فاصله اقتصاد کشورهای در حال توسعه با کشورهای توسعهیافته را کاهش میدهد.
سرمايه اجتماعي مجموعه هنجارهاي موجود در سيستمهاي اجتماعي است كه موجب ارتقاي سطح همكاري اعضاي آن جامعه و پايين آمدن سطح هزينههاي تبادلات و ارتباطات ميشود (فوكوياما 1999). درواقع سرمايه اجتماعي مجموعهاي است از روابط بين افراد و بين گروهها كه دستاوردهايي را به دنبال دارد كه بدون اين روابط، به دست آوردن آنها ناممكن است (كلمن 1990). سرمايه اجتماعي، برخلاف سرمايه انساني يا سرمايه فيزيكي، مفهومي است كه بسيار فراتر از داراييهايي است كه يك فرد در اختيار دارد و داراي روابط و زمينههايي است كه در آن، تعامل، نقش اصلي را برعهده دارد. بانك جهاني نيز سرمايه اجتماعي را پديدهاي ميداند كه حاصل تأثير نهادهاي اجتماعي، روابط انساني و هنجارها بر روي كميت و كيفيت تعاملات اجتماعي است و تجارب اين سازمان نشان داده شده است كه اين پديده، تأثير قابل توجهي بر اقتصاد و توسعه كشورهاي مختلف دارد. سرمايه اجتماعي برخلاف ساير سرمايهها به صورت فيزيكي وجود ندارد، بلكه حاصل تعاملات و هنجارهاي گروهي و اجتماعي است و از طرف ديگر افزايش آن ميتواند موجب پايين آمدن جدي سطح هزينههاي اداره جامعه و نيز هزينههاي عملياتي سازمانها ميشود. سرمايه اجتماعي را ميتوان حاصل پديدههاي ذيل در يك سيستم اجتماعي دانست:
مزاياي متعدد و زيادي را ميتوان براي سرماية اجتماعي برشمرد؛ مزيت اصلي و عمده سرماية اجتماعي در اختيار گذاشتن اطلاعات زياد با هزينه پايين و زمان اندك براي بازيگراني است كه نقش اصلي را در سرماية اجتماعي ايفا ميكنند.
كسب قدرت و نفوذ از مزاياي ديگر سرماية اجتماعي است. كلمن در نوشتههاي خود اشاره به واژه «كلوپ نمايندگان مجلس» دارد. برخي نمايندگان قدرت بيشتري نسبت به نمايندگان ديگر دارند؛ چرا كه آنها تعهدات متفاوت با ساير نمايندگان براي خود ايجاد كردهاند و از اعتبار اين تعهدات براي مشروعيت بخشيدن به رفتار خود استفاده ميكنند. يك چنين قدرتي به بازيگر اصلي (در سرماية اجتماعي) اجازه ميدهد تا به اهداف خود دست يابد. مزيت ديگر سرماية اجتماعي ايجاد «يكپارچگي» در ميان اعضاست. هنجارها و باورهاي محكم موجب ايجاد شبكه اجتماعي قوي ميشود كه دربرگيرنده آداب و رسوم و قوانين خاصي است و اين هنجارها جايگزين كنترلهاي رسمي ميشوند.
پوتان و هلیول در سال 1995 نشان دادند که در مناطقی از ایتالیا که نهادهای اجتماعی توسعهیافتهتر بودند، نرخ رشد اقتصادی در فاصله 1950 تا 1990 بالاتر بودهاست.
سرمايه اجتماعي ميتواند مزاياي اقتصادي، اجتماعي و سياسي را به دنبال داشته باشد و اين به دليل رابطه اعتماد و همكاري متقابل با كارايي است. به نظر ميرسد توافق زيادي در مورد مكانيزمهايي كه از راه آنها سرمايه اجتماعي ميتواند تأثير مثبتي بر عملكرد اقتصادي داشته باشد، وجود دارد. مهمترين اين مكانيزم ها عبارتند از:
در دهههای پیشین، تفاوت درآمد سرانه ميان کشورهاي مختلف به وسيله تفاوت در سطح عوامل مستقيم موثر بر رشد اقتصادي از قبيل سطح تکنولوژي، سرمايه فيزيکي سرانه و سرمايه انساني سرانه توضيح داده مي شد. اما پرسشي كه در اينجا مطرح ميشود اين است كه اگر تفاوت در سطوح تکنولوژي، سرمايه فيزيکي و سرمايه انساني به عنوان عوامل مستقيم به طور موثري منجر به اختلاف درآمد و ثروت ملتها ميشود، پس چرا برخي جوامع براي دستيابي به ثروت بيشتر، سطح تکنولوژي، سرمايه فيزيکي و سرمايه انساني خود را بهبود نمي دهند؟ همانطور كه آسم اوغلو، جانسون و رابينسون (2004) اشاره كردهاند، به نظر ميرسد دلايل عميقتري وجود دارد که به نوعي «عوامل بنيادين» رشد اقتصادي به شمار مي روند و بستر لازم جهت شكلگيري سرمايه فيزيكي و انساني كافي را مهيا ميسازند. فقدان چنين عواملي که به طور غير مستقيم بر رشد اقتصادي اثر ميگذارند ميتواند از سرمايهگذاري کافي برخي کشورها در تکنولوژي، سرمايه فيزيکي و سرمايه انساني جلوگيري نمايد. در ميان نظريات مطرح شده در خصوص عوامل بنيادين رشد اقتصادي، نهادها از اهميت بيشتري برخوردارند.
نهادها را میتوان مجموعه قواعد، قوانین و مقررات در يک جامعه دانست. درواقع نهادها قواعد انسان ساخته اي هستند که برهمکنشهاي انساني را شکل مي دهند. از این منظر نهادها، یکی از اجزای اصلی سرمایه اجتماعی به شمار میآیند.
مطالعات تجربي اين فرضيه را که تفاوت در کیفیت نهادها بيشتر از ساير عوامل، تفاوت در درآمد سرانه[15] را موجب ميشود، تأييد ميکند. آسم اوغلو، جانسون و رابينسون (2004) در مطالعه خود، درجه ضمانت حقوق مالكيت را به عنوان شاخص كيفيت نهادهاي اقتصادي انتخاب نمودهاند.
بایستی توجه داشت که سرمایه اجتماعی در جوامعی معنا و مفهوم مییابد که شکلگیری اعتماد و همکاری متقابل مابین فعالان اقتصادی بدلیل پیچیدگیها و گستردگی این دست فعالیتها به سختی حاصل شود. در جوامع ابتدایی به دلیل سادگی فعالیتها و روابط، نیاز چندانی به این نوع سرمایه احساس نمیشد. به خصوص که در جوامع کوچک روابط فامیلی و قبیلهای نقش اصلی را در هر گونه فعالیت اجتماعی بازی میکرد. اما در جوامع بزرگ وضع به کلی متفاوت است. همکاریهای اقتصادی که برپایه نهادهای فامیلی و قومی شکل میگیرد تنها قادر به تأمین بخش کوچکی از نیازهای یک جامعه بزرگ است. برای پاسخگویی به قسمت اعظم نیازها، بایستی سرمایه اجتماعی کافی متکی به نهادهای اقتصادی و اجتماعی در جامعه انباشته شود. جوامعی که از سطح سرمایه اجتماعی بالاتری برخوردارند، میتوانند فعالیتهای اقتصادی خود را با هزینه کمتر و سرعت بیشتری سازماندهی کنند. در صورت وجود سرمایه اجتماعی مناسب در هر جامعهای، افزایش جمعیت میتواند به مزیت اقتصادی آن جامعه نسبت به جوامع دیگر تبدیل شود. در این حالت، جمعیت بیشتر، امکان شکلگیری گروههای اجتماعی قویتری را حول فعالیتهای اقتصادی متنوعتر فراهم میسازد. کشورهای با جمعیت اندک، توان ورود به بسیاری از حوزههای اقتصادی را ندارند. اما کشورهایی که دارای جمعیت گستردهتری هستند، به طور بالقوه میتوانند به بسیاری از حوزههای اقتصادی وارد شوند. این موضوع از جهت قدرت اقتصادی و سیاسی نیز حائز اهمیت است. جمعیت اندک قادر به تأمین نیروی انسانی چند حوزه اقتصادی محدود است و کشوری که از جمعیت کوچکی برخوردار است به تنهایی قادر به کسب قدرت اقتصادی و سیاسی بیشتر نخواهد بود. مگر آنکه در ائتلافی با حضورکشورهای دیگر حضور یابد. اما کشوری با جمعیت فراوان و سیاستهای مناسب در حوزههای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، فرصت تبدیل شدن به یک قدرت منطقهای و جهانی را در اختیار خواهد داشت. در این میان نهادهای اقتصادی و اجتماعی از اهمیت بسیار برخوردارند.
[1] The Origins of the Industrial Revolution in England: www.historyguide.org
[2] Abramovitz
[3] Kendrick
[4] Solow
[5] Adam Smith
[6]Denison
[7] Solow-Swan
[8] Economics of scale
[9] Becker
[10] Romer
[11] Innovation
[12] Barro & Sala-i-martin
[13] Makiw-Romer-Weil
[14] Benhabib & Spiegel
[15] در اینجا درآمد سرانه به عنوان شاخصی برای سنجش میزان رشد اقتصادی کشورها مورد استفاده قرار میگیرد.